#ارث_بابابزرگ_پارت_82
- آره.
- مادرت می گفت، اون سند های مهم رو توی خونه اش نگه می داره.
- خب!
دستش رو زد زیر چونه اش و با لبخند ژکوندش بهم زل زد. چند دقیقه گذشت تا ذهنم حرفش رو پردازش کنه، با چشم های گرد شده گفتم:
- میخوای بریم دزدی؟
ابروهاش بالا رفت و گفت:
- من کی چنین حرفی زدم؟ مگه مغز خر خوردم؟
گفتم:
- پس چی؟
پوزخندی زد و گفت:
- سعیدی یک مرد مجرده و همینطور یک وکیل، یعنی بهترین شغل برای روبرو شدن با خانوم های واجدالشرایط. این طور نیست؟
من که هیچی از حرف هاش سر در نیاورده بودم گفتم:
- لقمه رو دور سرت نپیچون، قشنگ حرفت رو بزن.
نگاهش رو چرخوند و گفت:
- بذار مفصل بگم.
تو جاش جابجا شد و گفت:
- ما یه خانوم واجد الشرایط می فرستیم جلو و تو راه سعیدی قرارش میدیم. و به این طریق بقیه مسیر یعنی دسترسی به خونه و این طور چیزهاش فراهم میشه.
با کلافگی گفتم:
- سعیدی از اون دست آدم ها نیست.
یه ابروش و بالا داد:
- مطمئنی؟
romangram.com | @romangram_com