#ارث_بابابزرگ_پارت_80

به همراه سعیدی از خونه خارج شدیم.

نزدیک ماشین آقای سعیدی ایستادیم. سعیدی با لبخند گرمی گفت:

- بگو مینا جام، می شنوم.

نفسی کشیدم و گفتم:

- میشه که بخوام سند ها پیش خودم باشه؟

لبخندش پر رنگ تر شد و گفت:

- متاسفم، پیش من جاشون امن تره.

با اخم گفتم:

- آیا شما مسئول نگهداری از اموال من هستید؟!

سعیدی هم جدی تر شد و گفت:

- تا وقتی که تکلیف نیمه ی دیگه ارث معلوم بشه بله، من مسئولم.

نفسم رو با بینیم بیرون فرستادم و گفتم:

- دیدن رو که می تونم ببینم!

- مگه ندیدی؟ خودت که همراهم بودی!

نامرد می دونست از اینطور چیزا زیاد سر در نمیارم داشت اذیتم می کرد. زیاد هم پاپیچ نشدم، چون شک می کرد. گفتم:

- بله دیدم!

دوباره لبخند زد و گفت:

- پس با اجازه من رفع زحمت کنم.

عمرا اگه بگم چه زحمتی! گفتم:

- بفرمایید.

و لبخند عریضی روی لب نشوندم. عطا رو صدا زدم تا در رو باز کنه و خودم هم برگشتم داخل خونه...


romangram.com | @romangram_com