#ارث_بابابزرگ_پارت_69

دستاش رو تو جیب هاش کرد و گفت:

-از کِی اینجاست؟

دیگه بیش از این رو دادن و جایز ندونستم. قری به گردنم دادم و گفتم:

-برم که منتظرمه.

و میثاق رو با همون نگاه عصبانیش ول کردم و از خونه خارج شدم. حقش بود پسره ی پررو، هنوز هیچ چی نشده واسه من فامیل شوهر بازی در میاره!

وقتی وارد حیاط شدم مادرم رو دیدم که کنار ماشینم ایستاده و آقا عطا داره در حیاط رو می بنده، اثری هم از سروش نبود. خودم رو به مامان رسوندم و گفتم:

-پس سروش کو؟

مامان بدون اینکه نگاهش رو از اون نقطه ی نامعلوم بگیره گفت:

-خاک برسرا جفتشون خوش تیپن آدم و سر دوراهی می ذارن!

با چشم های گرد شده و صدای جیغ مانندی گفتم:

-مامان!!!!!

مامان عصبانی به سمتم برگشت و گفت:

-درد؛

بعد لحنش دوستانه شد و گفت:

-سلام میثاق جان، صبح به خیر.

با تعجب به پشت سرم نگاه کردم، میثاق با لبخندی جواب مامان رو داد، تو دلم گفتم:

-چه فوضوله!!!

بعد دوباره رو به مامان گفتم:

-مامان می گم سروش کو؟

مامان جای خالی ماشین میثم رو نشون داد و گفت:

-میثم جان برد برسونش.


romangram.com | @romangram_com