#ارث_بابابزرگ_پارت_68
نیشش رو تا بنا گوش وا کرد و گفت:
-خواهش می کنم، قابل تو رو نداشت، فقط یه چیزی؟
-چه چیزی؟
پیشونیش رو خاروند و گفت:
-چیزه، من حالا با چی برگردم؟
خیلی عادی گفتم:
-از کوچه ما که خارج بشی سمت چپ تقریبا دویست متر پایین تر یه آژانس هست.
سروش مظلومانه نگاهم کرد و گفت:
-دلت میاد؟!
خندیدم، دلم نیومد اذیتش کنم گفتم:
-صبر کن لباس هام و عوض کنم.
سروش با لبخند خبیثی گفت:
-مرسی همینجا راحتم.
با خنده گفتم:
-می دونی که شرایط داخل تعارف کردن رو ندارم.
سرش رو تکون داد، به سمت خونه رفتم. همین که در رو باز کردم میثم پشت در بود، با دیدنم لبخندی زد و صبح به خیر گفت، من هم خیلی عادی جوابش رو دادم و رفتم داخل و میثم از خونه خارج شد. با حالت دو از پله ها بالا رفتم و سریع لباس هام رو عوض کردم و لباس بیرون پوشیدم، اسپری رو روی خودم و لباس هام خالی کردم و تند تند یه آرایش مختصر(آره جون خودم!) کردم و از اتاق خارج شدم.
به پایین پله ها که رسیدم متوجه شدم سوییچ و برنداشتم دوباره دوییدم بالا، پشت در اتاقم که رسیدم یادم اومد که سوییچ دست سروشه، زیر لب فوحش دادم و دوباره به سمت پایین رفتم، صدای میثاق تو جام متوقفم کرد:
-صبح به خیر! جایی تشریف می برین؟
خواستم بزنم ضایعش کنم بگم به تو چه! که یهو یه چیزی ته دلم و قلقلک داد که اذیتش کنم، با لحن حرص در آری گفتم:
-دارم می رم مهندس رو برسونم.
لبخندش خشک شد و کاملا جدی به صورتم زل زد، وا! چرا این قیافه اش این شکلی شد!
romangram.com | @romangram_com