#ارث_بابابزرگ_پارت_66

- نگو که قبول نکرد.

پوفی کرد و گفت:

- قبول نکرد.

کم مونده بود بزنم زیر گریه:

- آخه چرا!؟

شونه هاش و بالا انداخت و گفت:

- می گه اگه یک درصد هم احتمال داشته باشه که فرزند واقعی بابا محمد نباشم دوست ندارم بدونم.

با درموندگی گفتم:

- بهش بگو توروخدا تو دیگه سنگ جلو پامون ننداز. اصلا از خیر این ارث کوفتی گذشتم، چقدر من این چند وقته حرص خوردم!

با اخم گفت:

- تو هم که تقی به توقی می خوره هی بگو از ارث گذشتم!

ادامه داد:

- بعدش هم با عقدمون تکلیف ارث تو معلوم می شه، حالا واسه بعدش یه فکری می کنیم.

با این که به خاطر تلفظ واژه "عقدمون" یه جوری شده بودم اما سعی کردم عادی نشون بدم، گفتم:

- پس تو چی؟

لبخند خبیثی زد و گفت:

- وقتی تو بگیری انگار من گرفتم، زن و شوهر که این حرف ها رو ندارن!

چشم هام و گرد کردم و گفتم:

- میثم!

از روی تاب بلند شد و گفت:

- خیلی خب بابا، چه جدی گرفت!


romangram.com | @romangram_com