#ارث_بابابزرگ_پارت_64

مامان هم سرش رو تکون داد و هر دو همزمان بلند شدن. رو بروی هم قرار گرفتن. اول مامان گفت:

-میثم.

ای خائن! البته چندان هم دور از انتظار نبود که میثم اولین انتخاب مامانه، میثم بعد از اینکه لبخند گرمی به مامان زد، کنارش قرار گرفت، ای بد بختا! چه نوشابه ای واسه هم باز می کنن!

نورا جون:

-آقا محمد.

آقا محمد هم کنار نورا جون قرار گرفت، تا خواستم به سمت مامان برم مامان گفت:

-میثاق.

خشکم زد! یعنی خیانت تا این حد! فرزند کوچیک کردن تا این حد!

نورا جون هم با لبخندی رو به من گفت:

-بیا مینا جون.

میثم و میثاق ریز ریز می خندیدن، مهبد با لب و لوچه ی آویزون گفت:

-پس من چی؟

نورا جون:

-تو نخودی مادر.

میثاق با توپ زد تو سر مهبد و گفت:

-آخه این کدو تنبل کجاش شبیه نخوده؟

نورا جون به میثاق چشم غره رفت و رو به آقا محمد گفت:

-سکه بنداز.

اول ما باید می رفتیم وسط. تا نگاهم به میثاق افتاد چشم هاش و گرد کرد و زیر لب با صدای کلفت کرده گفت:

-بتراش.

و توپ رو محکم به زمین زد و دوباره گرفت، پسره ی بیمار!


romangram.com | @romangram_com