#ارث_بابابزرگ_پارت_57

- با اجازتون من یه کار کوچیک تو حیاط دارم. مامان اینا هم حاضرن حتما، میاین داخل یا همینجا منتظر می مونین؟

تا خواستم حرفی بزنم مامان گفت:

- همینجا منتظر می مونیم.

میثم هم با اجازه ای گفت و پیاده شد. رو به مامان که جلو نشسته بود گفتم:

- باید بریم؟!

- آره. چیه باز می خوای تو خونه بمونیم و غصه بخوریم؟

گفتم:

- برم ماشینت رو در بیارم؟ شاید زنعمو خودش بخواد ور دل پسرش بشینه!

مامان شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:

- غلط کرده. بره ور دل شوهرش بشینه.

با حرص گفتم:

- مامان تو رو خدا این طوری برخورد نکنید. همه فکر می کنن تو از خداته که من و میثم..

مامان به سمتم برگشت و گفت:

- می دونی میثم چی میگفت؟

ساکت بهش نگاه کردم. مامان ادامه داد:

- می گه بهتره یه ازدواج صوری..

با صدای بلندی گفتم:

- میثم غلط کرد.

مامان اخمی کرد و گفت:

- مثل اینکه تو به اون ارث احتیاجی نداری نه؟

دستم رو کردم تو کیفم و کارت پول رو در آوردم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com