#ارث_بابابزرگ_پارت_53
صدای موبایل من هم بلند شد. به صفحه اش نگاه کردم، سروش بود، با خوشحالی جواب دادم:
- بله؟
صدای شادش تو گوشی پیچید:
- سلام عرض شد به مینا خانوم همیشه بداخلاق!
بی توجه به حضور جمع گفتم:
- خف بابا، تو خودت باعث می شی من بداخلاق باشم. زدی ماشینم و داغون...
اومد میون کلامم و گفت:
- غلط کردم اصلا زنگ زدم؛ تو ارزش نداری که! یکی ندونه فکر می کنه زدم ماشین قراضه اش رو با خاک یکسان کردم! یه وقت جواب سلام ندیا!
بلند خندیدم و گفتم:
- تو که از من هم بداخلاق تری! سلام عرض شد جناب سروش خان خوش اخلاق، سال نوتون هم مبارک.
صداش مهربون شد و گفت:
- سال نوی تو هم مبارک خانوم مربی. حالا که مهربون شدی من هم واسه عیدی ماشینت رو زودتر برات میارم.
با این که دلم می خواستم کله اش رو بکنم ولی گفتم:
- مرسی از این همه دست و دلبازی. ولی من برای شما کوفت می خرم.
خندید و گفت:
- همون هم غنیمته.
سروش واقعا هیچی بارش نبود. بیش از حد الکی خوش بود. کلی سر به سر هم گذاشتیم و از هم خداحافظی کردیم.
تا چشمم به جمع افتاد میثاق با کنایه و بی توجه به جمع گفت:
- سلام ما رو هم می رسوندی، ایشون همون جناب مهندس بودن یا نه! جدید بود؟
چه بی تربیت! نگاه عصبی به نورا جون انداختم که یعنی خاک بر سرت با این بچه تربیت کردنت.
میثم با ملایمت رو به میثاق گفت:
romangram.com | @romangram_com