#ارث_بابابزرگ_پارت_5

- آخه!

گفتم:

- خودت که میدونی چقد با آقا مصفا چونه زدم تا شیفت مخالف باشگاهش رو بده به ما. شما برین، ایشاله سری بعد.

محدثه گفت:

- شاید عید نوروز هم یه برنامه سفر چند روزه بریزیم.

برای اینکه جو ماتم زده ی بینمون رو عوض کنم گفتم:

- اونو حتماً میام.

با خنده گفت:

- سروش گفته بهت بگم اگه ایندفعه رو نیای دیگه حق نداری اسم سفر دسته جمعی رو بیاری.

اخم کردم وگفتم:

- سروش غلط کرده! بهش بگو هروقت مینا سوار ماشین تو شد اون موقع حرف مفت بزن.

محدثه با کنایه گفت:

- جرات داری خودت بهش بگو.

با غرور گفتم:

- تو که میدونی من جلوی هیچکی کوتاه نمیام!

با قهقهه گفت:

- به جز اون پیر خرفت.

با خنده گفتم:

- کوفت. بای.

وبه تماس خاتمه دادم وروی تخت دراز کشیدم. خب مینا خانوم این دفعه رو هم پیچوندی، باز به خاطر کی؟ به خاطر اوامر آقا جون.

در حالی که زیپ سویشرتم رو باز می کردم ذهنم هم به سمت اموالی رفت که قراره به زودی به نامم بشه، لبخندی روی لبم نشست وگفتم: خدا کنه ارزشش رو داشته باشه. ببینم اون موقع هم کسی به خاطر حرف گوش کنی از آقاجون مسخره ام می کنه یا نه!


romangram.com | @romangram_com