#ارث_بابابزرگ_پارت_44

- می شه شامم رو بیاری همین جا بخورم؟

طلعت بی هیچ حرفی رفت و با سینی شام برگشت. توی اتاق تو تنهایی شامم رو خوردم. لباس های بیرونم رو که تا اون لحظه تنم بود در آوردم.

آخر شب بود که یه شال ابریشمی بزرگ دورم انداختم و کلاهم رو هم در حالی که موهام باز بود سرم کردم و از اتاق بیرون رفتم. لامپ های سالن خاموش بود. از ساختمون خارج شدم و قدم زنان رفتم به سمت استخر خالی و کنارش روی تاب بزرگ سفید نشستم. سرم رو به پشتیش تکیه دادم و چشم هام رو بستم. رفتار بچگانه ی ظهر از من بعید بود. خوب شد که جواب پسرِ عمو حمید رو ندادم. همیشه جوابی که از روی عصبانیت باشه، غیرمنطقی ترین جوابه.

- می تونم بشینم؟

چشم هم رو سریع باز کردم و به اون که حالا رو به روی من ایستاده بود و منتظر اجازه من بود نگاه کردم، خودم رو جا به جا کردم و علی رقم میل باطنیم گفتم:

- بفرما.

با نشستنش، تاب تکون کوچیکی خورد. بعد از چند ثانیه سکوت گفت:

- مامانت گفت که علت ناراحتیت شباهت من با باباته.

و به صورتم خیره شد. پوزخندی زدم و گفتم:

- بیشتر از این ناراحت شدم که فهمیدم عمو حمید بچه داشته و این مدت..

سکوت کردم. بدون شک خودش تا آخر حرفم رو فهمید. یکم این پا و اون پا کرد و گفت:

- من تا یک سال پیش نمی دونستم بچه واقعی پدرم نیستم. راستش رو بخوای ظهر به کنایه بهت گفتم دختر عمو تا عکس العملت رو ببینم.

و با مکثی طولانی ادامه داد:

- اومدن ما به اینجا رو بذار به این حساب که یه دوست جدید پیدا کردین که به بهونه مسافرت اومدن شمال و به خونه شما اومدن. دوست ندارم به چشم وارث به من نگاه کنی چون ابدا چنین قصدی ندارم.

با ناباوری به صورتش نگاه کردم، یعنی کشته مرده ی ادبش شدم. لبخندی زد و یهو بلند شد، قدمی از تاب دور شد و تمام رخ به سمتم برگشت، نگاهش جدی شده بود:

- در ضمن، هیچ خوشم نمیاد کسی بهم متلک بگه، یا حرفم رو بی جواب بذاره.

و راهش رو به سمت خونه کج کرد. من گفتم کشته مرده ی ادبش شدم! این چرا اینطور شد یهو؟ چقدر بدم اومد تحکمی حرف زد!

مامان سرش رو به پشتی صندلی تکیه داده بود و چشم هاش رو بسته بود. در حالی که نگاهم به روبرو بود گفتم:

- چیه؟ حسابی خسته شدی نه؟

مامان با صدایی که ازش کلافگی می بارید گفت:

- من که کاری نکردم! دست طلعت درد نکنه. ناهار هم که کارکنان رستوران زحمتش رو کشیدن... می مونه زنعموت که با روح و روان آدم بازی می کنه.


romangram.com | @romangram_com