#ارث_بابابزرگ_پارت_39

-مرض. مگه چشم نداری تو؟ ماشین رو همین امروز صبح تحویل گرفته بودم عوضی.

جمعیت رو متفرق کرد و گفت:

-خوشکل ترش و می خرم برات.

هنوز عصبی نگاهش می کردم. لبخندی زد و گفت:

-به خدا ماشینت رو دیدم ذوق کردم نتونستم خودم رو کنترل کنم.

با حرص گفتم:

-یهو کور شدی زدی داغونش کردی!

چشماش رو نیمه باز نگه داشت و گفت:

-من چـــشم داشتم، عشق تو کورم کرد.

خنده ام گرفت و زیر لب گفتم:

-کوفت.

سریع حرف رو عوض کرد و گفت:

-از محدثه شنیدم پسرعموی عزیزت اومده. اگه معذبت می کنن بریم خونه ما.

دهنم تا جای ممکن باز موند. یهو قهقهه زد و گفت:

-قیافشو ببین. شوخی کردم خره.

لبم رو به هم فشار دادم و گفتم:

-آقای بامزه، الام خودت ماشین من رو می بری صافکاری. البته اگه فقط مشکلی همین باشه. تا نیم ساعت دیگه هم بیا دنبالم ببرتم خونه.

تا کمر خم شد و گفت:

-اطاعت امر، بانو.

از هم جدا شدیم و برگشتم داخل باشگاه. پسره ی معیوب. نذاشت خوشحالیم به غروب برسه، باز از فردا باید ماشین مامان رو در بیارم.

....... موبایلم رو برداشتم باز هم شماره ی محدثه، جواب دادم:


romangram.com | @romangram_com