#ارث_بابابزرگ_پارت_37
- مهندس؟!
و قبل از اینکه جوابی بده واسه ی لحظه ای به آهنگ مهندسی که خودم گفتم دقت کردم، چقدر شبیه محدث بود! و خیلی سریع یادم اومد که صبح موقع خروج گفتم ناهار رو با محدث می خورم. گفتم:
- آهان. بله جای شما خالی.
یه ابروش رو بالا داد و من با لبخند خبیثی از جلوش رد شدم. آخیش از صبح چقدر حرص خورده بودم! این همه مدت ورزش کرده بودم، همه به هیکل من غبطه می خوردن! بعد پسره ی دیلاق به من می گه چیز قابل وارسی نبود!!!!
همین که وارد خونه شدم به جای طلعت مامان دوئید جلو و در حالی که تنگ ماهی رو از دستم می گرفت اول با صدای بلند گفت:
- وای فدات شم چرا زحمت کشیدی؟
و با صدای خیلی آرومی ادامه داد:
- ایشاله که همه اش تو گلوی زن عموت حناق بشه. فردا مثل اینکه بقیه اشون هم میان.
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- چه می شه کرد؟
خم شدم که کفش هام رو در بیارم. یاد حرف سعیدی افتادم، قراره با دیدن پسربزرگه چه قضاوتی کنم که سعیدی گفت نمی خواد نظرش رو تحمیل کنه؟
..... دستم رو دراز کردم و گوشیم رو برداشتم، اسم محدث خود نمایی می کرد، جواب دادم:
-بله.
محدث با حالت جیغ مانندی گفت:
-صداشو!!!! تو هنوز خوابی ذلیل مرده؟
گوشی رو از گوشم فاصله دادم و گفتم:
-صدای تو که بدتره! الان میام.
با حرص گفت:
-اومدیا! میخوام مامان رو ببرم چک آپ.
باشه ای گفتم و به تماس خاتمه دادم. با بی حالی بلند شدم و لباس هام رو پوشیدم. از اتاق که خارج شدم. با نورا جون روبرو شدم. خیلی با انرژی می زد. صبح به خیر گفتم و با لبخند بیش از حد گشادی جوابم رو داد و پرسید:
-جایی می ری مینا جون؟
romangram.com | @romangram_com