#ارث_بابابزرگ_پارت_21
- مامان جان دوباره شروع کردیا باز! کی چی گفته که اینو میگی عمه هم که نداریم بگیم مامان بازم عمه اومده؟
مامان:
- لیاقت نداری احساس برات خرج کنم دیگه!
_قربونت برم چشم مواظبم.
مامان:
- خدا نکنه فقط سالم برگرد.
_ چشم به امید دیدار
از من بی معرفت تر دیدی کل اموال اون آقاجون و گرفتم یکی حالش و نپرسیدم؟ چقدر من بدم ولی خوب چه کنیم این خصلت آدمای پولداره چه کنیم!
یه هفته سفرمونم تموم شد باید برمی گشتیم دوباره باید می رفتم به اون باشگاه لعنتی ای خدای من بازم شروع شد.
.. اعصابم داغون بود. مامان دو روز آخر اصلا زنگ نزد خبرم رو بگیره، یه بار هم که من زنگ زدم حالشون رو بپرسم تند تند صحبت کرد و گفت:
-مهمون دارم بعدا زنگ می زنم.
و دیگه زنگ نزد. وقتی رسیدیم من و محدث از کیمیا و کاوه جدا شدیم و سوار ماشین سروش شدیم که ما رو به خونه هامون برسونه.
از پیچ کوچه که داخل شدیم، سرعت ماشین کم شد، چیزی که می دیدم رو نمی تونستم باورکنم، انگار سروش و محدث هم منتظر عکس العمل من بودن، اما من خشک شده بودم، جلوی در خونه توقف کرد و من با پاهای لرزون پیاده شدم، دستم رو روی اولین پارچه ی سیاه پیام تسلیت از طرف همسایه ها کشیدم، قبل از اینکه زنگ بزنم عطا(باغبونمون) که انگار صدای ماشین رو شنیده بود در رو باز کرد و دستمال یزدی دور گردنش رو به چشماش کشید و زد زیر گریه:
-کجا بودی مینا خانوم؟ چرا اینقدر دیر رسیدین؟ دو روز پیش باید می اومدین.
در رو هول دادم و رفتم توی حیاط، سروش و محدث هم پیاده شدن و همراهم اومدن داخل، نمی خواستم باور کنم که آقاجون دیگه نیست، با هر بدبختی که بود خودم رو رسوندم به خونه، با باز کردن در طلعت به سمتم اومد و با بغض بهم خوش امد و همچنین تسلیت گفت، مامان هم در حالی که لباس سر تا پا سیاه پوشیده بود از پله ها پایین اومد و آغوشش رو برام باز کرد.
هم از شدت بغضی که داشت خفه ام می کرد هم برای اینکه بهم خبرنداده بودن عصبی بودم، فقط سری از روی تاسف برای مامان تکون دادم و دوییدم تو اتاق آقاجون و به صدای مامان و سروش و محدث هم توجهی نکردم، دررو بستم و خودم رو پرت کردم روی تخت.
با خودم مویه می کردم:
-آقاجون من ارث نمی خوام، من خودت رو می خوام، تو که خوب می دونستی من و مامان جز تو هیچکی رو تو دنیا نداریم، بیا با عصات بزن تو سرم ولی باش.
سروش بدون در زدن وارد شد، در رو بست و همونجا وایستاد:
-مرگ حقه مینا. مامانت که مقصر نیست!
با حرص گفتم:
romangram.com | @romangram_com