#ارث_بابابزرگ_پارت_19

اونها هم دیگه حرفی نزدن و بقیه ی راه به سکوت گذشت. اصلش واسه خرید می رفتیم آستارا، اما قصد داشتیم با توقف های بین راهی سفرمون بیشتر تفریحی باشه...

...ششصد میلیون، یک میلییارد و دویست هزارتومان، دویست هزارتومنش که هیچ چند تا واحد ساختمون و اوووو.. باگرونی های اخیر و قیمت نجومی آپارتمان تو بودی می گذشتی؟ تازه اگر پسر عموهای احتمالی هم واقعا پسر عموی واقعی بشن کمِ کمش به غیر از ارزش زمین ها به من یکی دو میلیاردی می رسه حالا اگه خودش بود ، خودش و وقف پدربزرگش نمی کرد هه اگه به جای من بود وقف که هیچ هزارتا پشتک هم میزد باید برم دنبالشون بعد این سفر میرم دنبالشون.

با ضربه ای که به پهلوم وارد شد به خودم اومدم به کیمیا نگاه کردم که داشت با ابرو به سروش اشاره می کرد که داشت به من نگاه می کرد.

نگاهش کردم و گفتم:

- کیمیا این الکی خوشه ولش کن بابا.

کیمیا با حرص نگاهم کرد و گفت:

- بابا پولش از پارو بالا میره چی می خوای بهتر از این باهاش دوست بشی برات کم نمی ذاره بعدش هم اگه قصد ازدواجی شدین که فَبَها اگرم نشدین که هیچ نشدین.

- به همین راحتی نشدیم که نشدیم مگه من آبروم و تو جوب بدست آوردم تازه پولش از قایق بالا بره اون و محدث هم و دوست دارن مگه خلم برم بینشون بیفتم.

کیمیا: نمی فهمی دیگه نمی فهمی. خوبه خودت هم می دونی از اولش هم سروش به خاطر نزدیک شدن به تو با محدث دوست شد.

با تمسخر نگاهش کردم:

_همین که تو بفهمی بسه من می خوام تا آخر عمرم نفهم بمونم.

من فقط باید این ارثیه رو به چنگ بیارم یعنی آوردما ولی خوب باید یه کاری کنم بتونم خرجش کنم اولین کاری که می کنم یه کوپه زرد میندازم زیر پام یه خونه می خرم اونم چی متراژ بالا که جون میده واسه بساط و مهمونی بعدش هم یه باشگاه می زنم که بشم مدیر وهی لنگ مربی جایگزین نباشم و خودشون با سر بیان تا آخر عمر مجردی و زندگی با پول آقا جون خدا بیامرز هی وای من ایشالله هزار سال زنده بمونه چقدر بد شدی مینا خانم.

در حالی که از بادی که میوزید می لرزیدم و کیمیا و کاوه هم مشغول عکس گرفتن تو برف های کنار جاده شده بودن. رو به سروش و محدث گفتم:

_ من خوابم میاد بریم یه خونه ای سویتی چیزی بگیریم بکپیم توش.

سروش:

- من آشنا دارم یه سویت بگیریم حله.

کاوه:

- من با زنم تو یه اتاق می خوابیم گفته باشم من نمی ذارم زنم پیش شما باشه از راه به درش می کنید.

همه با هم یه اوی کشیده گفتیم و زدیم زیر خنده.

رو به کاوه گفتم:

- بگو می خوام تو بغل بزرگترم بخوابم بدون مامانم خوابم نمی بره.


romangram.com | @romangram_com