#ارث_بابابزرگ_پارت_183
به تماس که خاتمه دادم یادم نمی اومد که جواب شب خوش گفتنش رو دادم یا نه! به من گفت گلم؟ عین خری که بهش تیتاب داده باشن ذوق کردم.
مدام از اینکه به خاطرم می اومد صاحب اسم توی شناسنامه ام بهم گفت "گلم" حالی به حولی می شدم. این که میثم یه آدم متعادله بیشتر به دلم می چسبه.
به خودم تشر زدم:
- خب پسر به این خوبی! دردت چیه؟ پاشین برین سر خونه زندگی تون دیگه.
خلاصه با هزار فکر خوشگل و خوشگل تر تو اون خونه درندشت تا صبح سر کردم. و تنها چیزی که عذابم می داد این بود که الان مامان رو خونه راه ندادم تنبیه شد یا اینکه کلی هم ازم ممنونه؟! باید صبح برم سر مزار بابام.
....
وارد مغازه یا بهتره از این به بعد بگم باشگاهم شدم و عینک آفتابیم رو به روی موهام انتقال دادم. صدای پاشنه ی دوسانتی کفشم تو محیط بدون فرش و یا موکت سالن پیچید. محدثه که در حال صحبت با آقای شکوری بود با دیدنم لبخند دندون نمایی زد و در حالی که به سمتم می اومد از سر تا پام رو با نگاهش دور کرد و وقتی کنارم قرار گرفت گفت:
- تیپ خانومیت و بگردم!
ذوق زده نیشم باز شد. روسری که هفته پیش خود محدثه برام خریده بود رو سرم کرده بودم. یه روسری حریر لیمویی با نقش های درشت سبز کمرنگ که با آرایش ملایمم خیلی بهم می اومد. درست عین روسری من رنگ زرشکیش سر خودش بود. به قول خودش دو تا روسری شکل هم واسه خودش و جاریش خریده بود.
می دونم؛ بچه م توهمیه!
شکوری از پشت سر محدثه جلو اومد و سلام کرد. زیپ کیفم که روی ساعدم بود رو باز کردم و در حالی که دسته چکم رو در می آوردم گفتم:
- سلام آقای شکوری. برای پرداخت قسط دوم اومدم.
محدثه رو به شکوری با لحن با مزه ای گفت:
- آخه ایشون فقط وظیفه پرداخت قسط رو دارن. با بقیه موارد کاری ندارن.
به محدثه چپ چپ نگاه کردم و با دیدن لبخند شکوری دوباره سرم رو پایین انداختم و مشغول نوشتن مبلغ شدم.
شکوری گفت:
- راستی خانوم رحیمی، مشخص کنید که دیوار کاذب تو چه قسمتی نصب بشه.
برگه چک رو جدا کردم و شروع کردم در حال راه رفتن صحبت کردن:
- یه اتاقک ته سالن برای تعویض لباس. و یه دیوار سراسری به فاصله یه متر از در اصلی، تا گیر بازرسی برای حجاب باشگاه حل بشه. با برش یک متری برای ورودی.
پشت سرم قرار گرفت:
- همه ی دستگاه ها رو هم به زمین نصب کنیم؟
romangram.com | @romangram_com