#ارث_بابابزرگ_پارت_182

هر دو خندیدیم.

- قول بده که گریه نکنی باشه؟

باز هم لب هام و با زبون تر کردم و گفتم:

- چشم.

با چند ثانیه تاخیر:

- چشمت بی بلا.

به خودم مسلط شدم و گفتم:

- خب دیگه بسه. مگه خوابت نمی اومد؟

- می گم ... نمی شه حالا یه کم امشب دیر بخوابم؟

خندیدم و با بد جنسی گفتم:

- نه. من خوابم میاد.

- واستا ببینم؟ یعنی امشب توی اون خونه تنهایی؟

لب هام و جمع کردم:

- آره خب. مگه چیه؟

و تا خواست حرفی بزنه گفتم:

- ببین از الان گفته باشم. من از کنترل شدن خوشم نمیاد ها! از این دختر های سوسول هم نیستم که از تاریکی و تنهایی بترسم. پس اگر دنبال بهونه ای تا بیشتر حرف بزنی بدون اصلا بهونه خوبی نیست.

با خنده گفت:

- نه که خیلی هم خوش اخلاقی، که دنبال بهونه هم باشم باهات حرف بزنم!

سرم رو با تاسف تکون دادم و گفتم:

- لیاقت نداری دیگه! کاری نداری؟

- نه گلم. شب خوش.


romangram.com | @romangram_com