#ارث_بابابزرگ_پارت_179

- یه لحظه ساکت باش.

در جا ساکت شدم. با لحن مهربونی گفت:

- نصفه جونم کردی مینا! بگو چی شده؟

اشکم به روی گونه ام چکید. با همون بغض خفه کننده گفتم:

- مامانم...

حتی روم نمی شد بقیه حرفم رو بزنم. میثم با نگرانی گفت:

- زن عمو طوریش شده؟

بدون توجه به اینکه اون من و نمی بینه سرم رو تکون دادم و با صدای آروم تری گفم:

- حامله س.

ساکت شد و به محض اینکه صداش زدم با صدای بلند زد زیر خنده.

اونقدر خندید تا من کلا حس گریه ام پرید. کلافه منتظر بودم تا دهنش و ببنده.

- وای خدا..(قهقهه)... مینا نمی تونم نخندم...( و باز هم قهقهه).. دم سعیدی گرم... آخ دختر دلم درد گرفت...

با دلخوری گفتم:

- میثم قطع می کنما!

یه مقدار کم شد از شدت خنده اش:

- معذرت می خوام (چند تا نفس کوتاه) توقع هر چیزی رو داشتم جز اینکه بگی زن عمو..

انگار اون هم روش نمی شد حرفش رو ادامه بده. نفسم رو بیرون فرستادم و یهو یاد حرف سعیدی افتادم:

- میثم سعیدی چی میگه؟

با تعجب گفت:

- چی می گه؟!

- تو ارثت رو بخشیدی؟


romangram.com | @romangram_com