#ارث_بابابزرگ_پارت_172
- کی واسه گرفتن ارثت اقدام می کنی؟
- ...
- میثم خوابیدی؟
یهو تو جاش نشست. از ترس تکون خفیفی خوردم. به سمتم برگشت و انگشت اشاره اش رو به سمتم گرفت و گفت:
- حواست باشه غیر مستقیم داری بهم چراغ می دی. یه وقت بلند شدم اومدم سمتت زبونت دراز نشه که پسر جماعت پرورئه ها!
چند ثانیه با چشم های گرد شده نگاهش کردم که تو همون تاریکی هم لبخندش رو تشخیص دادم. دست هاش رو گذاشت لبه تخت و بهش تکیه داد و با لحن آورم تری گفت:
- من واسه ش هیچ برنامه ای ندارم.
از این هجوم یهوییش ناراحت شده بودم. در حالی که پشتم رو بهش می کردم گفتم:
- هر کاری می خوای بکن. من چی کار دارم!
پشتم رو بهش کردم و چشم هام رو بستم. صدای آرومش رو شنیدم که می گفت:
- تو کار نداشته باشی کی داشته باشه؟ خیر سرت خانوممی؟
لبم رو گاز گرفتم. به خودم تشر زدم:
- بی جنبه نباش مینا.
صداش رو به همون حالت زمزمه وار شنیدم:
- مینا؟
- هوم؟
- من فردا بر می گردم اهواز.
با تعجب به سمتش برگشتم و نگاهش کردم. ادامه داد:
- مرخصیم تا فرداست. اصلش باید پنجم فروردین برمی گشتم. این چند روز اضافی هم جز مرخصیم بود.
ناخودآگاه یه حس بدی بهم دست داد. اینکه تو این چند روز بهش عادت کردم. انگار حالا داشت واقعیت جلوی چشم هام جون می گرفت. این که واقعا چی کار کردم.
در حالی که هنوز تو شوک بود پرسیدم:
romangram.com | @romangram_com