#ارث_بابابزرگ_پارت_168
و عمه پری از سمت دیگه پروند:
- میثم دیگه باید از خانومش اجازه بگیره.
کاملا ناخودآگاه خون به زیر پوستم دوید و با بهت به صورت محدث زل زدم که حالا از شدت خنده در حال ترکیدن بود. مامان محدث به دادم رسید و بحث رو عوض کرد:
- مینا جان زنگ می زنی آژانس؟
و قبل از جواب دادن من میثاق با خودشیرینی گفت:
- چرا آژانس! من خودم می رسونم.
نورا جون باز سوالش رو تکرار کرد:
- میثاق جان. خانوم ها رو رسوندی بعدش می ری خونه جناب سعیدی؟
میثاق با درموندگی به میثم نگاه کرد:
- میثم؟!
میثم رو به مادرش:
- مامان با ما چیکار داری؟ قول می دیم از تو اتاق در نیایم.
محدث که مشغول آماده کردن مامانش بود رو به من میثم و اشاره کرد و خندید. یعنی از میثاق شاسکول تر میثمه.
کارد می زدی خون نورا جون در نمی اومد:
- آخه من از رفتن تو حرفی زدم!
این جمله رو خطاب به میثم گفت. میثم تازه دوزاریش افتاد و صورت اون هم کمی تا قسمتی به سرخی نزدیک شد و دیگه حرفی نزد. بهزاد(پسر برادر آقا محمد) هم با خنده سرش رو تکون داد.
محدث رو به میثاق گفت:
- آقا میثاق ما آماده ایم.
میثاق هم سرش رو تکون داد و در حالی که به سمت در می رفت گفت:
- بریم.
romangram.com | @romangram_com