#ارث_بابابزرگ_پارت_156

....

روی تخت چهار زانو نشسته بودم و لپ تاپم رو هم روی پام گذاشته بودم و داشتم ایمیل هام و چک می کردم که یهو در با شدت باز شد و بعد از وارد شدن محدثه به همون شدت هم بسته شد. با گام های بلند خودش رو به تخت رسوند و چنان با قدرت نشست که تخت تکون خورد. کیفش رو با حالت دست به سینه به خودش فشرد و با اخم به روبروش یعنی در اتاق زل زد.

Sign out شدم و لپ تاپ رو هم خاموش کردم. آروم و با تعجب گفتم:

- علیک سلام!

با غیظ به سمتم برگشت:

- از چهار جهت بی شعوری. یک، دل سروشم و شکستی، خاک تو سر بی لیاقتت. دو، به من که رفیق صمیمیتم خبر ندادی داری چه غلطی می کنی و من از مامانت شنیدم و سوم این که..

نرم تر ادامه داد:

- خب نامرد من و هم با خودت می بردی آزمایش خون. واسه چی تک و تنها پا شدین دو تایی رفتین!؟

دوباره با همون لحن قبلی گفتم:

- علیک سلام!

صداش بابا رفت:

- سلام و مرض. اون پسر خوش تیپه کیه تو حیاط؟

چقدر هم حرفاش به هم ربط داشت! بی مقدمه گفتم:

- زن داره.

لبش و کج کرد و در حالی که نگاهش و ازم می گرفت زیر لب گفت:

- خاک تو سرش.

و ساکت شد. کمی نزدیک شدم و با صدای آرومی گفتم:

- سروش خودش با تو صحبت کرد؟!

با دلخوری نگاهم کرد و سرش رو به نشونه آره تکون داد. شونه هام آویزون شد و گفتم:

- ازش شرمنده ام.

- مهم نیست. فراموشت می کنه.


romangram.com | @romangram_com