#ارث_بابابزرگ_پارت_155

سرش رو که حالا به سمت در بود با شدت چرخوند و گفت:

- چی!؟

لبخندی کج و معوج زدم و گفتم:

- با همون شرایط قبلی ... که خودت گفته بودی.

مشکوک نگاهم کرد و گفت:

- یعنی فقط به خاطر ارث و موقت!

شونه هام و بالا انداختم و گفتم:

- خب دلیل دیگه ای نیست! من که تو رو درست نمی شناسم!

یه ابروش و بالا داد و گفت:

- و اگه ...

سریع گفتم:

- شاید هم یه فرصت محسوب بشه!

گوشه لبش به لبخند بالا رفت. نمی دونم چرا اینقدر سردم شده بود! من و خجالت! در حالی که معلوم بود داره تو ذهنش برنامه ریزی می کنه کمی سرش رو خم کرد و با صدای آرومی گفت:

- باش.

و دستگیره رو چرخوند و آروم و با نگاهی شیطنت آمیز گفت:

- تا بعد.

و از اتاق خارج شد. خودم رو روی تخت ول کردم و دراز کشیدم. کار درستی کرده بودم!؟

سرم رو تکون داد و با حرص گفتم:

- دلم خواست اصلا! به هیچ کس هم ربطی نداره.

و انگار که بخوام خودم رو تهدید کنم گفتم:

- دیگه هم به درست بودن یا نبودنش فکرنکن. فهمیدی؟!


romangram.com | @romangram_com