#انتخاب_من_پارت_79

در باصداي تيکي باز شد . خونه ي بزرگي بود که يه حياط خوشگله پراز گل داشت تاحالا چندبار توي اين حياط جوجه کباب و کباب کوبيده درست کرديم و خورديم. اينجا رو دوس داشتم.آوا رو روي پله ها ديدم. آوا دختر شاد و شيطوني بود با چشمان هاي سبز صورتي سفيد مژه هاي بلند دماغي عملي. اندامي لاغر. لبهاي باريک. يه لباس بلند توسي تنش بود که بهش خيلي ميامد. رشته اش ادبيات بود. دوست داشتم اين دختر با محبت رو. منو در آغوش کشيد و بوسيد منم بوسه اش رو جواب دادم.‏

آوا: چه عجب از اين وراا.‏

‏::از ما عجبي نيست ‏

آوا::خيلي نامردي دلم برات تنگ شده نه سر ميزني نه زنگ ميزني.‏

‏:شرمنده اوا جان يکم سرم شلوغ بود ‏

آوا: دشمنت شرمنده راستي تسليت ميگم فوت عمه ات رو ‏

‏: فداتم ‏

آوا:: از اون مهديه بي معرفت چه خبر؟! چرا باهات نيامد

‏: عمه هم گرفتاري داره. مياد. اميرعلي هست ‏

اوا: اره داخله، راستي بياا داخل ‏

‏::چه عجب تعارف کردي

اوا: ببخشيد ديگه ‏

با لبخند همرا اوا داخل خونه شدم تمام وجودم پراز استرس شد. اوا بلند بلند اميرعلي رو صدا زد. و اميرعلي با يه تيشرت سفيد خط مشکي داره و يه شلوار مشکي هويدا شد با ديدم تعجب کرد

اميرعلي: صنم!!!!!!اتفافي افتاده ‏

غرق چشماي سبزش شدم همون چشماي که اميد شده بود واسه عمه. ‏

اميرعلي : صنم با تو هستم هااا جواب بده

گلوم خشک شده بود ترسيده بودم. استرس داشتم. صنم اروم باش اروم. انگاري اوا متوجه حالم شده بود که برام يه ليوان اب اورد

اوا: صنم بيا اب بخور بيا رو مبل بشين ‏

رو مبل نشستم. مقداري از ابو خوردم. دلم هواي بارش داشت.‏

اميرعلي: صنم باز چه گندي زدي ‏

بهش نگاه کردم اره من گند زدم يعني هميشه گند ميزدم اما الان وقت گند زدن نبود من بايد گندمو پاک ميکردم. چشمامو بازو بسته کردم يه نفس عميق کشيدم.‏


romangram.com | @romangram_com