#انتخاب_من_پارت_78

عمه مهديه : پس ميخواستي بدمزه بشه.‏

سري به نشون منفي تکون دادم عمه چون خدمتکار خونه ملک بود مجبوري غذا پختن ياد گرفته بود. اما من با کمک مامانم و کتاب آشپزي ياد گرفته بودم و کاملا دلبخواه. خدا کنه همه چيز خوب پيش بره نميدونم چرا اما استرس داشتم . تواين چند روز اون قدر پرواز ذهنش داشتم که نگو ‏

‏: عمه جون فردا بريم کافه ‏

عمه مهديه : چي شده هواي کافه کردي ‏

‏: دلم تنگ شده خيلي وقت نرفتم ‏

عمه مهديه : باشه فردا ميريم ‏

‏: مرسي ‏

عمه مهديه : خواهش عزيزم ‏

جالبه خيلي وقت بود به امين فکر نکرده بودم اون قدر فکر و خيال و درگيري ذهني داشتم که امين گم شده بودتو ذهنم امين پسر چشم مشکي خوشگل قصه هاي. که وقتي فهميدم حسم بهش يکطرف هست باعث شد محمد حسين وارد زندگيم بشه. کاش زندگي ما ادما هم مثل داستان هاي پايان خوشي داشت. کاش منو عمه خوشبخت بشيم. من دوباره بايد اون درخشش رو به چشم عمه ام برگردونم اميرعلي اميدي دوباره بود و بايد برميگشتن. حق عمه نبود که بخاطر من طرد بشه. غذايم تموم شده بود عمه هم داشت ژله ميخورد بشقابمو برداشتم ‏

عمه مهديه : بزار سرجاش خودم جمع ميکنم و ميشورم :نه عمه جوون ميخوام کمک کنم ‏

عمه مهديه : نميخواد تو برو استراحت کن فردا جبران ميکني ‏

‏: اما عمه اين طوري که نميشه ‏

عمه مهديه : اما و اگر نداريم برو ميگم ‏

‏: اوکي ليدي بداخلاق ‏

حوصله تي وي نداشتم پس رفتم تو اتاقم.‏

اتاقم سمت چپ روبه روي اتاق عمه قرار داشت. يه تخت سفيد رنگ يه نفر داشتم که گوشه ي اتاق بود ميز ارايشم کرمي رنگم 5 تا کشو داشت داخل کشو اول وسايل ارايشي، کشو دوم و سوم شال هام کشو چهارم وسايل نقرجات و بدليجات، کشو پنچم لباس هاي ناموسي. يه کمد قهوه ي رنگ داشتم که پراز لباس مجلسي و لباس راحتي بود. يه کمد شکلاتي رنگ که پراز مانتو و شلوارهاي رنگارنگ و قشنگ بود. يه کمد قد کوتاه کرمي که داخلش پراز انواع کيف و کفش بود. يه کمد سفيد با خط هاي صورتي پراز عروسک هاي خوشگل. و يه قفسه ي کتاب کنار مير مطالعه. روي تخت ولو شدم عاشق اتاقم بود. چند عروسک هم به ديوار اتاق وصل بود اتاقم برعکس اتاق عمه پراز رنگ شاد بود. عمه برايم کلي کار انجام داده بود هميشه هوامو داشت حالا نوبت من بود تا براش کاري کنيم. ديگه هيج وقت به عمه خيانت نميکنم من بزرگ شده بودم. عاقل شده بود. هيج وقت گريه نميکرد حتي وقتي که خودشو رو من انداخت بود و جاي من از بابام ضرب هاي کمربند رو ميخوره بهم لبخند ميزد تا من گريه نکنم نترسم. اما من با بي رحمي پا رو قلبش گذاشتم. محمدحسين منو کور و کر کرده بود. يعني اگه من قاتل ملک و محمد حسين رو ببينم حسابي ازش تشکر ميکنم شايد حتي دستشم ببوسم. امروز ميباست با اميرعلي حرف بزنم از کجا بلند شدم به طرف کمدم رفتم از بين اون همه مانتو و شلوار. مانتوي اسموني بالا زانو با شلوار تنگ سفيدمو برداشتم و پوشيدم. موهامو با کش بستم شال اسموني رو سرم کردم. روي صندلي روبه روي اينه نشستم. کرم پودر، رژ لب قرمز ، رژ گونه هلويي، خط چشم مشکي. ارايشم تکميل شد. کيف مشکي و کفش پاشنه کوتاه ي مشکيمو برداشتم از اتاق بيرون امدم . در اتاق عمه رو باز کردم خواب بود چه بهتر سويچ ماشيم برداشتم و زدم بيرون. خونه اميرعلي ايناا بالاشهر بود. يه فلش از توي داشبورد ماشين برداشتم. آهنگ عشق من از مرتضي پاشايي پلي شد.‏

عشقي که با تو شد تو قلبم پيدا/ حسش ميکردم تو خواب و رويا / نبودي، نديدي ، تنهاي تنهام/ عشقت توي قلبم يعني عشق ما / عشق من جون من از تو ميخونم / ناز چشماي تو اتيش زد به جونم / عشق من جون من قلبم ميلرزه/ ميدونب نباشي دنيا نمي ارزه / عشفي که با تو شد تو قلبم پيدا / حسش ميکردم تو خواب و رويا / نبودي ، نديدي ، تنهاي تنهام / عشقت توي قلبم يعني عشق ما / عشق من جون من از تو ميخونم/ ناز چشماي تو اتيش زد به جونم / عشق من جون من قلبم ميلرزه/ ميدوني نباشي دنيا نميارزه/ عشق من جون من از تو ميخونم / ناز چشماي تو اتيش زد به جونم / عشق من جون من قلبم ميلرزه / ميدونب نباشي دنيا نمي ارزه/.‏

بالاخره رسيدم. ماشيمو پارک کردم چندتا نفس عميق کشيدم و زنگو زدم بداز چندتا زنگ صداي شاد اوا تو گوشم پيچيد

آوا: واييييي صنم توييي کجا بودي دختر چه عحب از اين واا

‏: آوا جان ميگم ميخواهي در رو باز کني داخل حرف بزنيم ‏

آوا: وايي اره ببخشيد


romangram.com | @romangram_com