#انتخاب_من_پارت_80
: اره اميرعلي من گند زدم. من بد کردم. خنگ بازي در اوردم. بيرحم شدم. کر و کور شدم. اما الان بخاطر عمه اينجام .عمه ي که هميشه مثل کوه پشتم بود حاميم بود سنگ صبورم بود. کسي که مادر و پدر بود برام خواهروبرادر بود واسم. يه دوست صميمي، يه استاد حرفه ي. امامن در حقش بد کردم خودمو تو تله انداختم. اما اون ولم نکرد امدم دنبالم. قمار کرد رو زندگي اش. خودشو مهره کرد تا منو نجات بده. عمه مهديه هيچ وقت بهت خيانت نکرد اون فقط ميخواست منو ازاد کنه نجاتم بده همين. حالا اين انصاف نيست بخاطر گناه من عمه مهديه مجازات بشه. من خطا کردم تنبيه حق منه نه عمه مهديه . اميرعلي امدم ازت درخواست کنم خواهش کنم که عمه رو طرد نکني. تو واسه مهديه اميدي زندگي هست عمه بينهايت دوستت داره. اميرعلي اين جداييي اين درد اين رنج حق تو و مهديه نيست . تورخدا جدا نشو طرد نکن.
هق هق گريه ام بلند شد. حال دلم عجيب خراب بود. واسه خوب شدن عمه فقط اميرعلي لازم بود. اميرعلي از جاش بلند شد ترسيدم از جا پريدم.
: اميرعلي لطفا فکر کن اين عشق قشنگو به دليل اشتباه من نابود نکن. اون روزهاي خوبو فراموش نکن.
امدم نزديکم. بهم نگاه کرد
اميرعلي: تو خطا کردي و انسان ممکن الخطاست. من بخاطر اشتباه تو قرار نيست مهديه رو مجازات کنم.
: پس اون دعواي اون شب توبام اين بيخبري. حال خراب عمه مهديه. نشونه ي چيه؟
اميرعلي: ما تو بام دعوا نکردي فقط حرف زديم. اين بيخبري نشونه يه سورپرايز بزرگ هست
: سورپرايز!!!!!!!!!؟؟؟؟چه سورپرايز ي يعني چي
اميرعلي: نگاه صنم من از مهديه فاصله گرفتم تا با يه خاستگاري متفاوت سورپرايز ش کنم .من عشقمو به اين راحتيا ترک نميکنم.
رسما هنگ کردم.
: يعني چي؟!!!!
اميرعلي: يعني اين جداييي مقدمه اي هست واسه وصال . يعني مهديه قرار عروس من بشه. يعني عشقم قرار لباس عروس بپوشه.
ذوق کردم شاد شدم بي مقدمه پريدم بغل اميرعلي و محکم فشارش دادم
: اميرعلي دوستت دارم . ايووول بهت . افرين جناب عاشق
تند تند لپشو بوس ميکردم . که صداي اوا تو گوشم پيچيد
اوا: ول کن داداشمو کشتيش. اب لبو شد داداشم
يهو اميرعلي رو ول کردم صورتش قرمز قرمز بود و با تعحب بهم نگاه ميکرد صداي خنده ي اوا هم بلند شد تازه فهميدم چکار کردم از خجالت سرمو انداحتم پايين . يعني خاک برسرت صنم که همجا مايه ابرو ريزي هستي. خاک برسرت.
اوا: حالا ديگه کار از کار گذشته نميخواد خجالت بکشي
با اين حرف اوا احساس بيشتري کردم که دارم تبديل به لبوو ميشم واي خدامنو مرگ بده. با صداي پراز شرم گفتم : خوب من برم. ديگه عمه نگرانم ميشه چون خبر نداره بيرونم
اميرعلي: باشه برو فقط حواست باشه چيزي بهش نگي
: نميگم خوب خداحافظ
romangram.com | @romangram_com