#انتخاب_من_پارت_68
اقا پوريا : بله خوبن سلام ميرسونن
: هميشه سالم و سلامت باشيد
اقا پوريا : مرسي صنم خانم ، به مهديه خانم سلام برسونيد با اجازه
: حتما شماهم به پروين خانم و خانواده سلام برسونيد سري تکون داد و رفت ماتنو و شالو رو جا رختي گذاشتم به اشپزخونه رفتم اول وسايل رو تو قفسه ها و داخل يخچال جا دادم . خوب چي درست کنم اهان يافتم ماکاروني. اقا پوريا از کارکنان فروشگاه بود که عمه بهش کمک کرد تا بتونه بد از 2سال عروسي بگيره و بر سر خونه و زندگي اش. عمه تو کار خير بود به خيليااا کمک ميکرد. عمه دخترپولداري بود که يه روزي مجبور بود سر چهاراه فال و گل بفروشه. ماکاروني رو دم کردم. صداي بسته شدن در امد اين يعني عمه بيدار شده. رفت تو حال
: سلام عمه بيدار شدي
عمه مهديه : پ ن پ خوابم برام قهوه دم کن
باز م لحن دستوري بازم سردي تو کلام ذوقم کور شد قهوه تو قهوه جوش ريختم دليل اين تغيير رفتار يهوي رو نميدونستم. اول رو نون تست شکلات صبحانه زدم و براي عمه بردم
عمه مهديه : گفتم قهوه
: ميدونم اما از صبي چيزي نخوردي تا قهوه دم ميکشه اينا رو بخور
به اشپزخونه برگشتم. ليوان طرح نوت دارش که شکست بود، واسه هين اون ليوان سفيد با خط هاي مشکي رو برداشتم و داخلش قهوه ريختم رفتم تو حال کنار پنچره ايستاد بود و به بيرون خيره
: عمه بيااا قهوه
ليوانو از دستم گرفت. به اشپز خونه رفتم غذا پخته بود زيرشو خاموش کردم. يهوو
يهو صداي شکستن امد رفتم تو حال انگاري عمه مهديه ليوانشو زده بود تو ديوار
: عمه مهديه چي شده
به طرفم برگشت عصبي بود از چشماش اتيش ميباريد رنگش سرخ سرخ شده بود، يه قدم امد جلو يه قدم رفتم عقب، ترسيده بودم اخه بدجور ترسناک شده بود امد ستم تا خواستم فرار کنم بازوهامو گرفت آب دهنمو قورت دادم
عمه مهديه : از من ميترسي از من، جالبه برام.، تو احمقي، از کسي که بايد بترسي نترسيدي اما از من ميترسي،.تو بازي دوس داري؟!
لال شده بودم اين عمه چراا اين طوري شده بود. تکونم دادم
عمه مهديه : با تو هستم ميگم بازي دوس داري؟!
با فريادش گوشم سوت کشيد
: چه بازي؟!
عمه مهديه : بازي با زندگي ديگران
romangram.com | @romangram_com