#انتخاب_من_پارت_64

حميرا : از عمه بي وفات چه خبر ‏

‏: مگه اون براي خريد کافه يا خونه نمياد اينجا ‏

حميرا : خودش نه نمياد اونم مثل توستاره سهيل شده ‏

‏: ازاين به بد دوباره زياد خدمت ميرسيم ‏

حميرا : خوشحال ميشيم حسابي ‏

چون براش مشتري امد و سرش شلوغ شد گفتم : من برم ميام ‏

سري تکون داد رفتم يه چرخ دستي برداشتم و بين قفسه هاا تا وسايل مورد نياز رو بردارم اين فروشگاه اسمش پرياست اقاي کاميابي مدير اينجاست حميرا و حاله و حامد بچه هاش هستن .حميراا ليسانس کامپيوتر هست 24سال سن داره، حاله دانشجوي رشته رياضي هست 19سال سن داره، حامد اول دبيرستان هست و يکي از شاگرد هاي عمه مهديه البته با دوستاش يه جوراي خونه ما شده بود مدرسه، با صداييي پخخخخخخخخخ گفتن يه نفر پريدم تو هواا دستمو رو قلبم گذاشتم صداي خنده ي حاله امد ‏

‏: درد دختر وحشي ترسيدم ‏

حاله : حقته هيج معلوم هستي کجاييي جلبک ‏

‏: زير اسمون خدا کجا ميخواستي باشم ‏

حاله : چرا جواب پي ام ها و زنگ هامو نميدادي ‏

‏: بخدااا حس و حالشو نداشتم حاله گلي ‏

حاله : چي شده چرا دوباره برگشتي خونه مهديه نکنه راضي شد با ازدواجت.‏

‏: نه کلا جريان فرق کرد ‏

حاله : يعني چي مثل ادم حرف بزن ‏

‏: محمد حسين مرد

حاله : چه زود تو که خيلي عاشقش بودي به همين راحتي برات مرد

‏: واييي حاله جدي جدي مرد يعني به قاتل رسيد

با تعجب نگاهم کرد ‏

حاله : يعني چي ‏

‏: يعني يه نفر که دستش درد نکنه زد محمد حسين رو کشت و فرستاد اون دنيا ‏


romangram.com | @romangram_com