#انتخاب_من_پارت_63

محمد حسين : اون وقت چرا ‏

‏: چون عمه عاشق امير هست بدم عاشقت باشه چرا بايد بد تورو برايم بگه ‏

محمد حسين : چون تو بامن بهم بزني خودش بيا باهام دوست بشه تازه عمه ات قبل از اشناي با من عاشق امير شد شايد با ديدن من نظرش عوض شد ‏

‏: نميدونم چي بگم ‏

محمد حسين : چيز خاصي نميخواد بگي فقط به حرفام کاراي عمه ات فکر کن همين ‏

‏: باشه عزيزم ‏

محمد حسين : ديگه حرف از اون ديو سفيد بسه بريم خوش گذراني ‏

‏: موافقم ‏

اون روز خيلي خوش گذشت و حرفاي محمد باعث شد به رفتار عمه بيشتر فکر کنم. ‏

احساس گرسنگي کردم واسه همين بيخيال فکر و خيال شدم و به آشپزخانه رفتم يکم نون با پنير خوردم ديگه چيزي تو خونه نبود بايد ميرفتم خريد پس مانتو و شلوار لي با شال ابي پوشيدم و رفتم بيرون چون راه نزديک بود بيخيال ماشين شدم من گواهينامه نداشتم اما رانندگي ام بيست بيست بود امسال ميتونستم گواهينامه بگيرم عمه و امين بهم رانندگي ياد داد بودن ايين نامه رو هم بلد بودم.‏

عمه بهترين معلم بود هميشه تو درسام بهم کمک ميکرد تو زندگي هم کمکم ميکرد دوستام هميشه بهم حسادت ميکردن و ميگفتن خوشبحالت يکي رو داري که بهت کمک کنه تو درسات اون چي عمه ات، اما ما بدبختااا خواهرو برادر داري اما کمک نداريم. واسه همين عمه مهديه نه تنهابه من بلک به دوستام هم تو درسا کمک ميکرد و يه جورابي معلم خصوصي شده بود. کسي جرات نداشت تو مدرسه منو چپ نگاه کنه چون عمه مهديه بدجور حالشو ميگرفته. يادش بخير چه روزهاي بود عمه مهديه هميشه حاميم بود مراقبم بود اما من بخاطر يه پسر راحت ازش گذشتم. حتي اگه يه روزي عمه مهديه منو ببخشه خودم هيج وقت خودمو نميبخشم. به فروشگاه موادغذايي رسيدم حتي دلم واسه اينجا هم تنگ شده بود. با لبخند وارد شدم،

حميرا طبق معمول پشت ميز نشسته بود و سرش تو کامپيوترش بود.‏

‏: سلام بر بانوي بزرگ حميرا خانم خوبي ‏

سرشو از کامپيوتر بيرون اورد و با ديدن من اول لبخند زد اما فوري اخم کرد و گفت : عليک ستاره سهيل چه عجب از اين ورا ‏

‏: حالا چراا اخم لبخند که بيشتر بهت مياد حمي جون ‏

حميرا : باز تو گفتي حمي دختر بيمزه ‏

‏: خوب بابا حميرا جان چرا اينقدر عصبي هستي حالا ‏

حميرا : اگه دقت کني يه چندين ماهي هست که ازت خبري نيست هاا نه زنگي نه چيزي ‏

‏: نبودم تازه کلي درگيري داشتم ‏

حميرا : بله بله خوب حالا چي شده اين وراا امدي

‏: هم دل تنگ بودم هم خريد داشتم ‏


romangram.com | @romangram_com