#انتخاب_من_پارت_62

محمد حسين : باز اون ديوو سفيد چي گفت ‏

‏: همون حرف هاي هميشگي که منو تو به درد هم نميخوريم ‏

محمد حسين : من که ميگم عمه ات به ما حسودي ميکنه ‏

‏: اخه چرا حسادت کنه ‏

محمد حسين : چون منو تو داريم ازدواج ميکنيم ‏

‏: يادت رفته عمه مهديه با اميرعلي دوسته ‏

محمد حسين : خودت ميگي دوستن يعني هنوز به مراحل ازدواج نرسيدن واسه همين حسادت ميکنه ‏

‏: نميدونم شايدم ‏

محمد حسين : شايد نه حتما، تازه يه چي بگم

‏: اره بگو ‏

محمد حسين : نه ولش کن ميترسم ناراحت بشي

‏: نه ديگه بگو ‏

محمد حسين : من ميگم اين ديو سفيد عاشق من شده ‏

با خنده گفتم : عمه مهديه ازت متنفره تو ميگي عاشقت شده ‏

محمد حسين : اگه با من نداشت عمه ات ميلي چرا هي ميزد زير اب منو پيشت خيلي.‏

شروع کردم به خنديدن ‏

محمد حسين : کجاي حرفم خنده داشت کوفته نخند ‏

خندمو خوردم ‏

‏: بداخلاق اخه چرا شعر اين طوري عوض کردي ‏

محمد حسين : به جا خنده به اين فکر کن که دارم حقيقتو ميگم ‏

‏: حسادت اره اما عشق نه ‏


romangram.com | @romangram_com