#انتخاب_من_پارت_59
نميدونم چرا اما کار خونه بهم ارامش ميداد اينجا خونه ي خودم بود عمه مهديه سه دنگ اينجا رو به نامم زده بود تا احساس راحتي کنم تا حس سربار شدن نداشته باشم. تازه يک دنگ از کافه هم به نامم بود تا براي کار کردن مشتاقتر باشم و احساس بهتري داشته باشم البته حنانه هم سه دنگ سهم داشت و عمه مهديه دو دنگ سهم . وقتي خونه ي عمه ملک بودم مجبور بودم تو سرما بيرون تو حياط ظرف بشورم با وجود ماشين لباسشويي لباسها رو ميداد من بشورم اونجا مثل يه خدمتکار بودم از کارکردن تو خونه عمه ملک متنفر بودم اما اينجا خونه ي خودم بود توش ارامش داشتم کاري رو بر خلاف ميلم انجام نميدادم اولين بار ديشب عمه مهديه بهم دستور داد بود تا حالا اينکارو نکرده بود. حتي تو کافه هم تا حالا نه تنها به من بلکه به کس ديگه ي هم دستور نميداد هميشه محبت تو لحنش بود. بداز سشتن ظرفها. به سراغ شستن حموم و دستشويي رفتم هفته ي يکبارنوبتي يعني يه هفته من يه هفته عمه مهديه حموم و دستشويي رو ميشستيم. بداز شستن با خستگي رفتم لباسامو عوض کردم رو تخت دراز کشيدم .
ياد روز هاي اول اشناي با محمد حسين افتادم.
تو راه مدرسه همش يه پسر مزاحم ميشد البته حرف نميزد فقط کنارم تا يه مسيري قدم ميزد اول توجه ي نکردم اما کم کم انگار بهش عادت کردم يه چند روز که نبود انگار يه چيزي گم کرده بودم تا بالاخره بداز چند روز دوباره ديدمش خيلي خوشحال شدم از ديدارش اين بار هم کنارم قدم زد اما اينبار حرف هم زد
محمدحسين : دختر خانم ميتونم چند لحظه وقتتو بگيرم
: شما حرف هم بلدي بزني من فکر ميکردم لالي
محمد حسين : پس به من فکر هم ميکني
: اقا خود شيفته منظورم اين نبود ميخواستم بگم که
حرفمووو قطع کردو گفت : باشه باشه شوخي کردم نگاه دختر خانم تو به عشق در يک نگاه اول اعتقاد داري
: چطور مگه
محمد حسين : اخه من از اون روزي که ديدمت عاشقت شدم اما ميترسيدم بهت بگم واسه همين فقط در کنارت قدم ميزدم اما امروز بيخيال ترس شدم امدم بهت بگم دوستتتت دارم خانمي
حس شيريني بهم دست داد چرا دروغ منم ازش خوشم ميامد عاشق بو عطرش بودم اما خوب کمي ناز کردن لازم بود
: خوب حالا چکار کنم
محمد حسين : کار خواستي نيازنيست انجام بدي فقط شمارتو بده باهم بيشتر اشنا بشيم اگه تو هم عاشق من شدي که با خانواده خدمت ميرسيم اگه هم نشدي. منو با پاکت سيگار، هدفون ، جام شراب و داريوش برو و تنهام بزار.
از لحنش خنده ام گرفت پسره ديووونه.
محمد حسين : از لبخنده معلوم شده جوابت مثبت
: نخير من شمارمو همين طوري به کسي نميدم فکرامو که کردم شايد شمارمو دادم بهت
محمد حسين : اي خدااا تو اخرش منو ميکشي اوکي صبر ميکنم فقط زود فکر کن خانمي
: سعي ميکنم زود فکر کنم حالا خداحافظي
خيلي خوشحال شدم يه جوري بهش عادت کرده بودم پسري بدي نبود خوشگل بود چشمهاي ابي صورتي گندمي اندامي لاغر کلا پسر باحالي بود لحن جالبي داشت دو روزي با بدبختي گذاشته تا شمارمو دادم بهش البته باکلي ناز دوهفته بداز اشنايم با محمد حسين تصميم گرفتم به عمه بگم
: عمه جوون ميخوام يه چيزي بگم
romangram.com | @romangram_com