#انتخاب_من_پارت_58
خانم پرستار با نگراني گفت : باشه عزيزم الان ميام
با خانم پرستار رفتيم اتاق عمه رو تخت نسشت بود و بينهايت عصبي بود مارو که ديد گفت : خانم بيااا اين سرمو در بيار منو مرخص کن
خانم پرستار : دکتر بايد اجازه مرخصي بده و
با صداي بلند و عصبانيت حرف پرستار رو قطع کرد
و گفت: گفتم سرمو قطع کن برم نگفتم واسم سخنراني کن
ترسيد بودم به شدت تا حالا عمه رو اين طوري نديده بودم پرستار هم با غرغر و شايدم کمي ترس سرمو از دست عمه بيرون کشيد
عمه مهديه :صنم من ميرم بيرون تو حساب کن بيااا
با ترس سري تکون دادم واييي خدايا عمه خيلي ترسناک شده بود
خانم پرستار : خداا به فريادت بسه با چه ادم ترسناکي زندگي ميکني
: تاحالا اين طوري نشده بود اولين باره
خانم پرستار : واقعاااا!!!!!!!!!! عجيب برام. حالا بيا بريم حساب کن.
همراه پرستار رفتم ، بداز حساب کردن رفتم طرف ماشين ،عمه به ماشين تکه داده بود با ديدن من گفت : چه عجب امدي بشين بريم زود باش
از قبل اروم تر شده بود نشستم پشت فرمون و به سمت خونه حرکت کردم نميدونم چرا عمه اين طوري شده بود از چشماش اتيش ميباريد تا الان چندين بار عصبانيتش رو ديده بودم اما تاحالا اين شکلي نديد بودمش. ماشين رو تو پارکينگ پارک کردم
: عمه کمکت کنم
عمه مهديه : نه خودم ميتونم نيازي نيست.
هنوز هم تو صداش خشم بود و اين منو بينهايت ميترساند. قبل از اين که به اتاقش برود گفت : براي يه ليوان اب بيار.
کاملا لحنش دستوري بود يه ليوان اب از اشپزخونه بردم براش چندتا قرص تو دستش بود که با ليوان اب خورد.
عمه مهديه : ميخوام بخواب ممکن تا فردا عصر بيدار نشم. حالا برو بيرون.
دلم گرفته بود به اتاقم رفتم بي صدا اشک ميريختم چراا يهووو اين طوري شده بود اولين بار بود که با من اين مدلي حرف ميزد لحني عصبي خشن و امري. رو تخت دراز کشيدم صدامو تو بالشت خفه کرده بودم.
. با بيحالي و خستگي زياد از خواب بيدار شدم ياد نميامد کي خوابيده بودم چشمام ميسوختن. هنوز لباس هاي ديشب تنم بودن لباسامو با يه تاپ سفيد و شلوار قرمز عوض کردم. بداز دستشوي به آشپزخونه رفتم اول نون با شکلات صبحانه خوردم چيزي تو خونه نداشتيم بايد ميرفتم خريد اما هنوز ظرف هاي ديشب تو سينک بودن.
: صنم خانم پيش به سوي کوزت شدن.
romangram.com | @romangram_com