#انتخاب_من_پارت_57

بهش نگاه کردم غرق فکر کردن بود ‏

خانم : عمه ات الان کجاست

‏: به دليل شوک عصبي همينجا ‏

خانم : خداشفا بده ‏

‏: مرسي

خانم : اسمت چيه اسم عمه ات چيه ‏

‏: من صنم و عمه ام مهديه ‏

خانم : منم بهاره ‏

‏: خوشبختم ‏

خانم : مرسي از کمکت تو همون نشون بودي براي کار درست ‏

‏: پس برگه رو امضاء ميکنه ‏

خانم : با اينکه سخت برام ،اره امضاء ميکنم.‏

بهش لبخند زدم از روي نيمکت بلند شد

خانم : از طرف من به عمه ات سلام برسون ‏

‏: چشم ‏

رفت خوشخال بودم که تونستم به يه نفر کمک کنم البته اين عمه بود که کمک کرده بود نه من. به اسمون تير پراز ستاره يا به قول عمه به اسمون با چادر ستاره دار نگاه کردم. نفسي عميق کشيدم از روي نيمکت بلند شدم و رفتم طرف اتاق عمه ام هنوز خواب بود روي صندلي نسشتم دستشو گرفتم خدايا نزار بخاطر من رابطه ي اميرعلي و عمه بهم بخوره همش تقصير من بود که با اون محمد حسين عوضي دوست شدم خداايا حواست به عمه ام باشه . من عاشق عمه ام بودم عمه هميشه مراقبم بود در حقم خوبي ميکرد اما من بدي کردم درحقش، منو عمه از بچگي با هم بزرگ شده بوديم تو يه محل يادش بخير کودکي. خوابم ميامدم سرمو رو دستم گذاشتم و خوابم برد.با تکون ها و صداي عمه بيدار شدم ‏

عمه مهديه با عصبانيت گفت : پاشووو برووو به پرستار بگووو بياد اين سرمو در بياره و منو مرخص کنه ‏

جا خوردم از اين همه عصبانيت ‏

عمه مهديه : مگه باتو نيستم برووو ديگه ‏

با فرياد عمه پريدم و رفتم ايستگاه پرستاري هول شده بودم ‏

‏: خانم پرستار بيايد همراي من ‏


romangram.com | @romangram_com