#انتخاب_من_پارت_48
پامو کوبيدم زمين
: من اون خرسو ميخوام
اميرعلي: خجالت بکش چرا مثل بچه هاا برخورد ميکني بهم بر خورد عصبي شدم رفتم بيرون کنار ماشين ميدونستم الکي ناراحت شدم اما دست خودم نبود اين روزاا حالم داغون بود
اميرعلي: اين لوس بازيا چي اخه
: هيچي نگوو لطفا فقط منو برسون کافه
سري تکون داد دوتاي سوار ماشين شديم کلافه وعصبي بودمم دلم حمايت اميرعلي رو ميخواست نه اون خرسو پشت چراغ قرمز ايستاده بوديم که 1پسر بچه و 1 دختر بچه امدن دم شيشه دختر گل داشت پسر فال
پسربچه: اقاا تورخدا فال بخر
دختر بچه : اقاا تورخدا خانم تورخدا گل بخر
قبل از اينکه اميرعلي چيزي بگه گفتم: پسرم اون جعبه فال رو کامل بده دخترم توهم دست گلاتو بده
باشادي خنديدن گلها و فال ها رو گرفتم و پول داد اميرعلي تو شوک بود
: حالا بريد که چراغ نزديک سبز شدن هست
با خنده رفتن ما هم راه افتاديم
اميرعلي : چرا اين طوري کردي
: چکار کردم مگه
اميرعلي : ميخواستي غرور منو خورد کني
: چي ميگي تو امير
اميرعلي: امير نه اميرعلي، اون از رفتارت تو پاساژ اينم از رفتار الانت واقعا که مهديه غير قابل درک شدي
: بزن کنار
اميرعلي: واسه چي
با فرياد گفتم : ميگم بزن کنار
ماشينوکنار خيابون نگه داشت از ماشين پياده شدم و اون طرف خيابون يه پارک بود به سرعت رفتم اون طرف عصبي بودم به شدت صداي يه پسر پيچيد تو گوشم
romangram.com | @romangram_com