#انتخاب_من_پارت_47
: وا چرااا
صنم : چون طلاقت ميده
:وا خيلي علط کرده
صنم : عمه جان زدي آشپزخونه رو ترکوندي روي زمين با سس نقاشي کشيدي خودت شدي يه شاهکار غذايي بدش ميگي وا، غلط کرده، چراا.
خنديدم گرفته دختر ديووونه
: لياقتتت نداري عزيزم منو بگو که واسه تو غذا پختم
به نشون قهر سرمو کردم اون ور
صنم : حالا قهر نکن عمه گلي
امدم سمتم ميخواست بغلم کنه فوري خودمو کشيدم کنار و گفتم : تا من برم شاهکار غذايمو بشورم يه حومه توپ برم تو هم آشپزخونه از حالت ترکوندن در بيار.
صنم : اوکي
ناراحت شد از اين نگذاشتم بغلم کنه دست خودم نبود هنوز قلبم ناراحت بود چشماش غم داشت اما لحنشو نه مثل من ياد گرفته بود نقش بازي کنه اما من استاد بودم، اون يه آماتور، حولم ليف و برسمو برداشتم رفتم حموم، لباسامو در اوردم وانو پر از اب کردم داخل وان رفتم عاشق اب بودم عاشق اين حمومو وانش. آب پاک کنند بود آب اولين کلمه دبستان بود آب شفاف و واضح بود آب عنصر من بود. اميرعلي مثل اب بود، من مثل لجن زار. اب لجن رو پاک نميکنه بلکه توش حل ميشه. من پر از درد بودم اما درمون نداشتم پراز زخم بودم اما مرحم نداشتم. اميرعلي وارد زندگيم شد تا بشه درمون تا بشه مرحمم. اما بازي دوباره ي ملک رفتن صنم حکم نابوديمو حکم جدايي از امير علي رو امضا کرد. بداز رفتن صنم منم قمار کردم. بردم اما باختم، بردم خراب کردن بازي ملک بود نجانت زندگي صنم . باختنم از دست دادن اميرعلي و ساخت يه راز دوباره بود. بد از رفتن صنم من حساس تر شدم درمقابل اميرعلي بچه تر.. ياد اون روز تو پاساژ افتادم. روبه روي يه مغازه اسباب بازي فروشي مات يه خرس بزرگ قهوه ي شدم. وايي چه خوشگل بود.
اميرعلي : مهديه چراا واستادي چيزي شده
: اميرعلي نگاه چه خوشگله
اميرعلي : اره خوشگله بياا بريم ديگه
: کجا بريم
اميرعلي: مگه نميخواستي لباس بخري
: من الان خرس ميخوام
با تعجب نگاهم کرد
اميرعلي : خرس؟؟!!!!!!!!مگه بچه ي
romangram.com | @romangram_com