#انتخاب_من_پارت_37
حالش بد بود گوله هاي اشککک تند تند از چشماش ميريخت دلم ميخواست بغلش کنم اما نميتونستم
: سرتو بزار رو پام ميخوام برات لالاي بخونم
غميگن نگاهم کرد، سرشو رو پام گذاشته دست کشيدم روي موهاش
: البته بيشتر شعر تا لالايي اما قشنگه
لالالالا گل ريحون / دوتا فال و دوتا فنجون / توي فنجون تو ليلي / تو خط فال من مجنون / لالالالا گل خشخاش / چه نازي داره تو چشماش / پراز نقاشيه خوابت / تو تنها فکر اونا باش / لالالالا گل پونه / گل خوش رنگ بابوبه / ديگه هيچکس تو اين دنيا / سر قولش نميمونه / لالالالا شب ديره / بين ماهو داره ميره / هزار تا قصه هم گفتم / چرا خوابت نميگيره / لالالالا گل لاله / نبينم روياهات کاله / فرشته مثل تو پاکه / فقط فرقش دوتا باله / لالالالا گل رعنا / ميخواد بارون بياد اينحا / کي گفته تو ازم دوري / بين نزديکتم حالا / لالالالا گل پسته / نشي از اين روزا خسته / چقد خوابي که ميشينه / تو چشماي تو خوشبختي / لالالالا گل مريم / نيشنه تو چشات شبنم / يه عمره من فقط هر شب / واسه تو آرزو کردم / لالالالا گل پونه / کلاغ اخر رسيد خونه / يکي پيدا ميشه يه شب / سر هر قولي ميمونه / لالالالا گل زردم / چراغارو خاموش کردم / بخواب که مثل پروانه / خودم دور تو ميگردم /.
صنم خوابش برد بالشتو از کنارم برداشتم، سرشو از روي پام روي بالشت گذاشتم، نگاهش کردم مثل بچه هاا خواب بود من عاشق اين دختر بودم هنوز يادمه که مامانم ميگفت وقتي زنداداشت حامله بوده همش دستو ميزاشتي رو شکمش و به زبون خودت براش لالاي ، شعر ، داستان ميخوندي. منو صنم تو يه محله بزرگ شديم و هميشه باهم بوديم. نگاهمو ازش گرفتم و به طرف پنچره رفتم پرده رو کشيدم کنار پنچره رو باز کردم هواي تازه رو وارد ريه ام کردم، اسمون چادر ستاره دارشو پوشيده بود، مثل هميشه زيبا بود اين اسمون تيره پراز ارامش بود يه زماني قرار بود منم يه ستاره به اسمون هديه ي بدم اما سوختنش منم واسه همين سه ستاره از اسمون رو پايين کشيدم ،نابود کردم اين رنگ تيره ي اسمون منو ياد کافه ام انداخت کافه ي رز مشکي که با کمک حنانه و صنم بر پا شد کافه ي که پاتوق دوستاها عاشقا تنهاها و ديووونه ها شد دکوراسيون داخلي کافه از رنگ هاي شکلاتي مشکي و قهوه ي سوخته بود. ميز ها به شکل اشکال هندسي بودن. ياد اول ديدار با اميرعلي و امين افتادم.
دوتا پسر سمت راست پشت ميز مثلثي نشسته بودن يکي تيشرت ابي و شلوار سفيد پوشيده بود و چشماي مشکي داشت اون يکي تيشرت پسته ي با شلوار خاکستري پوشيده بود و چشماي سبز پررنگي داشت به طرفشون رفتم
: سلام خوش امديد به کافه رز مشکي چي ميل داريد
چشم مشکي : سلام مرسي يه شيک توت فرنگي
: چشم و شما
چشم سبزه : اسپرسو
لبخند زدمو رفت طرف بچه هاا
: شيک توت فرنگي و يه اسپرسو
پروانه: چه خوشگل هستن هااا مخصوصا اون چشم سبزه چه هواي داره سمت چپ
پدرام : نه بابا سمت راست هواش دل انگيز تره
سمت راست چندتا دختر خوشگل نشسته بودن
: بابا خجالت بکشيد به کارتون برسيد
پدرام : مگه ميشه از اين دافا گذشت
: داف چيه ديگه ؟؟؟
پدرام: يه دختر پايه با ريمل و سايه که به موهاش ميزنه تاف
با تعجب نگاهش کردم
romangram.com | @romangram_com