#انتخاب_من_پارت_3
:وقتي خواستي بري اجازه نگرفتي که الان وا سه ورود به خونه ي خودت اجازه ميگري.
به طرف آشپزخانه رفتم قهوه ساز رو روشن کردم قهوه ي محبوبمو داخل دستگاه ريختم دستمالي از جبعه ي دستمال کاغذي بيرون کشيدم و رژ لبمو پاک کردم به سمت اتاقم رفتم صنم هم انگار داخل اتاقش بود لباس هامو در اوردم و رو تخت انداختم از کمدم تاب و شلوار توسي رو برداشتم و پوشيدم گوشي مو از کيفم بيرون اوردم از اتاقم خارج شدم نگاهم به حموم خورد و وسوسه ي اب سرد به دلم اما الان وقتش نبود پس به سمت آشپزخانه رفتم گوشيمو رو اپن گذاشتم ظرفي رو که داخلش اسنک بود رو از يخچال بيرون اوردم و روي اپن گذاشتم قهوه ساز رو خاموش کردم.
از جا ليواني ليوانمو که طرح نوت هاي موسيقي را داشت برداشتم نگاهم به ليوان طرح گربه ي صنم افتاد اهي کشيدم و ليوان رو برداشتم داخل هر دو قهوه ريختم ظرف اسنک رو از روي اپن برداشتم و به حال رفتم وسايلو روي ميز گذاشتم به طرف اتاق صنم رفتم ميخواستم مثل هميشه بدون در زدن وارد بشم اما يادم امد که هيچ چيز مثل سابق نيست دستمو موچ کردم چندبار به در زدم و به طرف حال برگشتم از روي ميز ليوانو برداشتم به سمت پنچره ي کنار حال رفتم پرده رو کنار زدم به شهر پراز رنگ و اسمون تک رنگ زيبا نگاه کردم شهر شلوغ بود و اسمون اروم و ارامش بود اين آپارتمان را به دو دليل دوس داشتم اول اينکه حکم شروعي دوباره را برام داشت دوم اينکه وسط اين ساختمان و مرکز اين شهر قرار داشت نگاه صنمو روي خودم احساس کردم اما توجه ي نکردم مقداري از قهوه مو خوردم تلخ بود درست مثل الان زندگيم مثل احساسم مثل قلبم چند نفس عميق کشيدم و گفتم
: از مرگ ملک ناراحتي.
صنم: از 100درصد ناراحتي 20درصد از 100درصد خوشحالي 5درصد البته اگه طبيعي مرده بود درصدها فرق داشت تو چي خوشحالي؟؟!
: اگه طبيعي مرده بود الان داشتم بندري ميرقصيدم با دست هاي حنا شده اما الان بي حس بي حسم صفر صفر.
سکوت حاکم شد منو صنم کنار هم بوديم اماانگار صد سال نوري با هم فاصله داشتيم دوباره مقداري از قهوه مو خوردم با اينکه حدس ميزدم دليل پف زير چشماش دليل سرخ بودن چشماش چيه اما بازم پرسيدم: چرا چشمات سرخ هستن نکنه براي ملک گريه کردي.
اول نگاه خيرشو حس کردم و بد صدايش رو که گفت : اره گريه کردم من که سنگ دل نيستم اما..........
باصداي خنده هايم حرفاشو قطع کردم جمله اش تو سرم اکو شد من که سنگ دل نيستم سنگ دل نبود اما منو به نابودي کشيد. با صدا ي که توش تعجب و ترس بود گفت : تو حالت خوبه
خودمو جمع و جور کردم و با صداي که هنوز اثار خنده توش هويدا بود گفتم :اره خوبم.
چند نفس عميق کشيدم
: راستي از عشق جاودانت چه خبر.؟؟!!!
سکوت کرد به طرفش برگشتم رو ي مبل سه نفر نسشته بود سرش رو بين دستاش گرفته بود يه تاپ و شلوارک صورتي تنش بود.
: عشق جاودانت خبر داره که اينجاي .
بازم چيزي نگفت
: چي شده زبونتو به عشق جاودانت قرض دادي.
با صداي بغض دار گفت : بسه ديگه چيزي نگو.
:واا مگه من چي گفتم که تو بغض کردي فقط چندتا سوال پرسيدم.
صنم: اين سوال هاا حال داغون منو داغون تر ميکنه.
: اون وقت چرا؟؟؟!
romangram.com | @romangram_com