#انتخاب_من_پارت_2
اميرعلي: خانم راستين حالتون خوبه
باصداي اروم گفتم : مرسي خوبم ادامه بده کي به قتل رسيده هدف چي بوده.
اميرعلي : امروز صبح گويا هدف انتقام بوده
واژه ي انتقام تو سرم اکوو شد مثل صداي ماهور که ميگفتت قاتل قاتل پس ملک رو کشتن چه تراژدي جالب و درد ناکي
اميرعلي :حالت خوبه
نگرانم بود و من از اين بابت خوشحال بودم با ارامش گفتم :اره خوبه
اميرعلي :لطف کنيد به سوالهايم پاسخ بدهيد
:بپرس تا جواب بدم
اميرعلي:خانم راستين شما امروز صبح بين ساعت هاي 8تا9کجا بوديد
:ساعت 6صبح به مقصدي نامشخص زدم از خونه بيرون و چندساعت پيش رفتم خونه.
اميرعلي : به کسي شک داريد
:به قول شما پليساا در يه حادثه همه افراد مزنون هستن حتي شما دوست عزيز.
اميرعلي:شخص خاصي مد نظرتون نيست
:همه ي افردا از جمله خودم
نگاه تعجب بارشو حس کردم
:خوب اگه سوال هاا تموم شدن من ميتونم برم
اميرعلي:بله ميتونيد بزيد فقط دردست رس باشيد
: چشم جناب ستوات اميرعلي افروز
چشمامو باز کردم بدون نگاه به امير علي از اتاق خارح شدم جز صنم کسي بيرون ا تا ق نبود بهش نگاه کردم چشماش از گريه سرخ بودن.
نگاه مواز صنم گرفتم. به سمت در خروجي رفتم صنم هم پشت سرم ميامد. کنار ماشين رسيديم بهش نگاهي کردم با صداي بغضدار گفت : ميتونم همرات بيام.
سرم را به نشونه اره تکون دادم. دوتاي سوار ماشين شديم و در سکوت کامل به سمت خونه ام حرکت کردم. ميترسيدم از اين سکوت از اين اتفاق از اين گيجي. واژه هاي انگاري گم شده بودن. قلبم مرده بود روحم فروخت شده بود احساسم يخ زده بود. نگاه کوتاهي به صنم انداختم او هم انگاري با خودش درگير بود چون داشت با پر شالش بازي ميکرد. اما درگيري او کجا و درگيري من کجا. امروز بداز چندماه باز من و صنم کنار هم داخل يک ماشين بوديم. اين همراه ي بهاي سنگيني داشت. بالاخره به مقصد رسيديم ماشين رو تو پارگينگ پارک کردم و از ماشين پياده شديم و به طرف آسانسور رفتيم دکمه شماره 6 رو فشار دادم اهنگ ملايمي پخش شد اين اهنگ رو دوست داشتم آسانسور ايستاد ازش بيرون اميديم. به طرف آپارتمان ام رفتم وارد شدم اما صنم مردد بود با صداي آروم گفت:اجازه ي ورود دارم .
romangram.com | @romangram_com