#انتخاب_من_پارت_29
: صنم اهنگ بزارم
حتي از پشت عينک هم ميشد تعجب نگاهشو حس کرد
: اهنگ معمولي نه قر دار
حرفي نزند از داشبورد ماشين يه سي دي در اوردم
صنم : واقعي ميخواهي اهنگ بزاري
: يه اهنگي ميزارم که نه تو و نه من ناراحت نشيم
وقتي پلي شد اهنگ لبخند رو لب صنم نسشت و نواي پيانو داخل فضاي ماشين پيچيد و ارامش خاصي بهم بخشيد من عاشق موسيقي بودم عاشق پيانو و گيتار
اما خوب نشد که برم دنبالش اينقدر صنم داشتم که ياسمن توش گم بود ماشين رو پارک کردم و از ماشين پياده شديم به سرباز جلوي در سلام داديم خداکنه امروز اميرعلي رو ببينم داخل سالون که شديم امين رو ديدم او هم ما رو ديد و امد طرفمون
امين : سلام خدمت خانم هاي راستين
: سلام امين جان
صنم : سلام اقا امين
امين : چه سلام در سلامي شد حالا لطفا بفرمايد از اين طرف
نگران بود حس ميکردم رفتيم طرف همون اتاق ديروزي امين : صنم جان تو همين جا بشين تا صدات کنم
صنم : باشه
منو امين رفتيم داخل اتاق امير علي پشت ميز نشسته بود نگاهش پراز عصبانيت بود ترسيدم يعني چي شده که اميرعلي عصبي و امين نگران هست
امين : بشين مهديه جوون
روي صندلي نسشتم
: چيزي شده امين
امين : نه فقط چندتا سوال دارم ازت
: باشه بپرس
نگاهي به امير علي انداخت و گفت : تو شخصي به نام محمد حسين غلامي ميشناسي : اره چه طور مگه امين :چه ربطه ي باهاش داري ؟؟! ؛ هيجي من يهوو اميرعلي با عصبانيت پريد وسط حرفمو گفت : هيچي امين ميشنوي داره ميگه هيچي واسه همين پي ام هاي عاشقانه اش رو تو گوشي اون پسر ديديم فقط دروغگو نبودي که اون شدي امين با عصبانيت گفت : مگه بهت نگفتم تمام مدت ساکت باش اگه نميتوني برو بيرون اميرعلي سري تکون داد و باخشم نگاهم کرد دلم گرفته بود اميرعلي حق نداشت منو قضاوت کنه حق نداشت سرم فرياد بکشه بغض تو گلوم نسشت امين که متوجه شد بغض دارم بهم يه ليوان اب داد و گفت : بخور حالت بهتر ليوان اب رو از دست ش گرفنم و خوردم امين : ادامه بده حرفتو : من فقط باهاش 3ماه دوست بودم چون محبور بودم امين : يعني چي مجبور بودي ميشه واصع تر بگي :وقتي صنم رو هم خوا ستي اينحا يعني ميدوني که اين محمد حسين همون دوست پسر صنم هست امين : خوب اره اما پي ام هاي تو توي گوشي اون چکار ميک رد : بين وقتي صنم بخاطر اون با من دعوا کرد و رفت دوست دوران دبيرستان م امدم خونه مون از دوست پسرش و به گند کشيده شدن زندگيش توسط او گفت و اين که کلي عکس پيشش داره و من فهميدم دوست پگاه و صنم يک نفر هست پس من تصميم گرفتم دست اون براي صنم رو کنم و عکسهاي پگاه رو ازش بگبرم نقشه ام اول دوتا فاز داشت اما بد سه تا شد فاز سوم شکايت و به زندان انداختن محمد حسين بود
romangram.com | @romangram_com