#انتخاب_من_پارت_26

مهديه : فرصت واسه جواب نميخوام ‏

‏:پس واسه چي ميخواهي ‏

مهديه: واسه اينکه خودمو اماد کنم تا بهت يه سري چيزا بگم تااينکه فکر کني تا اينکه بخواهي دوباره پشنهادتو تکرار کني يا نه ‏

‏: نميفهمم چي ميگي ‏

مهديه: ميفهمي به وقتش من ديگه بايد برم

‏: کجا نکنه تو هنوز به اعتماد نداري ‏

مهديه : بهت اعتماد دارم اما فرصت ميخوام لطفا تا بهت زنگ نزدم پي ام ندادم زنگ نزن پي ام نده ‏

و به سرعت رفت و منو تو حاله اي از ابهام گذاشت. نميدونم آوا چراا اينطوري شد يهو ‏

آوا: خوب به قول خودت مهديه دختر اسرار اميزي هست يکم صبر کن تا جواب سوالهاتو بگيري ‏

‏: نميتونم چرا اما ميترسم ‏

آوا : از چي ‏

‏: از اين نکنه مهديه بهم جواب رد بده از اينکه نکنه ما دوتا درگير اون قانون نانوشت بشيم ‏

آوا: هر خدا بخواد هر چي قسمت باشه داداشم ‏

‏: منم توکلم به خداست ‏

آوا: خوب ديگه من برم بخوابم که دارم بيهوش ميشم ‏

‏: شرمنده ابجي سرتو با حرفام درد اوردم

آوا: اين چه حرفيه داداش گلم ‏

‏: مرسي که هستي خواهرم ‏

آوا : خوب من برم تو هم برو بخواب اينقدر فکرو خيال نکن

‏: يه سري کار دارم انجام بدم ميخوابم ‏

آوا: باشه موفق باشي ‏


romangram.com | @romangram_com