#انتخاب_دوم_پارت_97

قاشق اول بودم که صداي چرخش کليد اومد.نگاهي به ساعت کردم.ساعت 3 بود.خيرسرش مجروح شده بازم دست از شرکت برنمي داره
اومد بره اتاق با ديدن من ابروهاش رفت بالا.
بيخيال قاشقي خوردمو گفتم:ميخواستي لباسامو نبري
اخم کردو رفت تو اتاق.با اون وضعيت دستش نتونسته بود کت بپوشه...همون لباس ديشب تنش بود
مدتي بعد اومد.ميخواست بره سمت کاناپه که گفتم:سوپ ميخوري؟
مکثي کرد.سري تکون دادو آروم گفت:بريز
منم ذوق زده بلند شدم.رو صندلي اون طرف اُپن نشست ودست عليلشو گذاشت رو اُپن
-دستت چطوره؟
وحيد-نتونستم کار کنم
آخه وحيد چپ دست بودو کتف عليلشم چپ بود.تو دلم خنديدمو کاسه ي سوپشو گذاشتم جلوش
به سختي قاشقو دستش گرفت
با شيطنت گفتم:ميخواي بذارم دهنت؟
اخمي کردوگفت:اونجوري که کوفتم ميشه...
-اولين باره ميخواي باهام غذابخوريا...نميترسي مرگ موش ريخته باشم توش؟
نگاهشو تو صورتم چرخوندوگفت:فکر نميکنم اينقدرضعيف باشي که بخواي بامرگ موش بکشيم.
لبخندي زدمو گفتم:آره خب...من مرگ تدريجي رو ترجيح ميدم
قاشقي خوردو گفت:يعني فکر ميکني اينقدري اينجا هستي که بخواي تدريجي بکشيم؟
حرفش نيش دار بود.پنچر شدم يعني

romangram.com | @romangram_com