#انتخاب_دوم_پارت_8

اين چايي ام مثل زندگيمه
چنگي تو موهام زدم،عادتم بود
پرپشت بودوتاآرنجم ميرسيد...به ياد غرزدناي مهسا وقتي که رنگ ميزد رو سرم افتادم
مهسا-واااااي يلدا خيلي پرپشته،حالم بهم خورد چرا تموم نميشه نکبت؟
منم ميخنديدمو ميگفتم کارتوبکن
حتي دلم نمي خواست يکم خلوتشون کنم،بابام عاشق موهام بود،هميشه دست مي کرد تو موهامو ميگفت:اين موهارو حيفه کوتاه کني،حکم طلارو داره
تا وقتي ام بود موهامو کوتاه نمي کردم
يکي دوسال بعد فوتش بودکه ديدم خيلي بلند شده و نگه داريش سخت ،کوتاه کردم
هر آرايشگاهيم که ميرفتم ميگفت بايد کمي خلوتش کني اما قبول نمي کردم
کجايي بابا؟وقتي بودي واقعا روزاي خوبي داشتم
باز داشت اشک ميرفت که تو چشمام جمع شه در سالن وا شد
سريع دستي زير چشمام کشيدم،هه...چه کار بي خودي اون که منو نميديد اصلا
طبق حدثم سري تکون دادوبه اتاق خواب رفت
پوفففففففف...به درک
رفتم آشپزخونه و ديدم مرغ حاضره برنجم دمه،چه غذاهاي باشعوري بودن ديدن من تو فکرم محبت کردن نسوختن
غذارو با تزئينات روي ميز چيدم،عادتم بود
وقتي ديدم نيومد بلند داد زدم:وحيد غذاروکشيدم سرد ميشه
جوابم چيزي بود که حدث مي زدم

romangram.com | @romangram_com