#انتخاب_دوم_پارت_73

آهي کشيدمو گفتم:امروز ميرم وسايلمو جمع مي کنم از خونه اش.فکر کنم با اون وکيل قلچماقش زود طلاقم بده.
نسيم-يلدا؟!
-اينقدر نگران نباش.ميرم دنبال کار.نمايشگاهامم ميزنم.بلاخره خرج خودم در مياد.خونه ام که دارم.
نسيم-يلدازندگي براي يه زن مطلقه سخته
-ميگي چيکار کنم نسيم؟بمونم ور دلش؟منو نميخواد بايد به چه زبوني بگه؟درسته با من بد کرد اما من دوسش دارم نسيم(توچشماش خيره شدمو گفتم)اينقدر دوسش دارم که نميتونم ببينم داره با بودنم عذاب ميکشه...يکيو ميخواسته ولش کرده.مجبوري با من ازدواج کرده.اون حتي تا چند وقت پيش منو زن خودشم حساب نميکرد...اگه از روي عصبانيتش نبود من هنوزم...
نفسي حرصي کشيدموگفتم:شايد اگه با هرکي غير من ازدواج ميکرد وضعش بهتر از اين بود...حداقل زندگي عاديشو داشت...نميخوام مثل تو اين داستانا بگم براي خوشبختيش دارم کنار ميکشم...من دوسش داشتم...خيلي قبل تر از اين حرفا...اينقدر که خود خواه شدم...وقتي ازم خواستگاري کرد به اين فکر نکردم که چرا؟فقط به اين فکر کردم حالا ديگه مال من شده و دارمش
نگاهمو باز به پنجره دوختم و گفتم:اما همه سهم من از داشتنش شدسه سال خون دل خوردن، يه هم خوابي وحشيانه و تحقير...نمي خوام برم...من به بودنش معتاد شدم...به درک که دوسم نداره ،منکه دوسش دارم نسيم
اشکم ريخت،نتونستم نگهش دارم لعنتي رو
-اما حالا حداقل ميتونم تو فکرم داشته باشمش...حتي فکر ازدواج مجددش لهم ميکنه اما وقتي منو نمي خواد چيکار کنم؟...اينطوري تو هم يکم راحت ميشي...نمي گم اصلا ولي کمتر ميبينيش
سکوت شد.فقط اشک ميريختم.
نسيم-يلدا...تقصير منه...ميدونم،گاهي باخودم ميگم چقدر پست بودم که اونجوري وحيدو ول کردم تا به اين روز بيفته...براي خوشبختي خودم روحشو داغون کردم...اون با هزار ذوقو شوق داشت براي عروسيمون نقشه ميکشيدو من عاشق فريد شده بودم،بافريد بيشتر از اون وقت ميگذروندم...هنوز يادم نميره وقتي بهش گفتم يکي ديگه رو دوست دارم چطور به هم ريخت...کل رستورانو به هم زد...حقش نبود...من که نميخواستمش نبايد ميذاشتم به اينجا برسه.بايد همون اول ترکش ميکردم نه بعد وابسته شدنش...اما...اما يلدا باور کن نميخواستم...فکر ميکردم مثل پسراي ديگه که باهاشون دوست بودم و از سر شوخي بين خودمون تيغش ميزديم ،وحيدم مثل اونا باشه...اما نبود...منم يه دخترم...باديدن علاقه اش به خودم توعرش بودم...ولي وقتي ديدم بدون فريد اصلا نميتونم زندگي کنم ترکش کردم...ازکجا بايد ميدونستم تو دوسش داري؟تو هيچوقت به من حرفي نزدي
حق با اون بود.من هيچوقت نگفتم
نسيم-چقدر اصرار کردم قبولش نکني اما تو اصلا نمي شنيدي.عروسيتون اينقدر زود اتفاق افتاد که من واقعا گيج بودم...اشتباه من بود که زندگي تو هم بهم ريخت
بابستني آب شده ام ور رفتمو زير لب گفتم:شايدم اگه اين اشتباه نبود من اين همه بودن با وحيدو تجربه نمي کردم...نمي دونم ازت ممنون باشم يا عصباني
مدتي سکوت شد.کيفمو برداشتمو گفتم:اما هرچي که هس ديگه اين اتفاقا افتاده.مهم اينه که تو خوشبختي...منم سعي ميکنم باشم
نفسي کشيدموگفتم:خداحافظ
منتظر جوابش نموندم
از يه فست فودي ، ساندويج بندري گرفتم.واقعا گرسنه ام بود.قد چلو کباب بهم مزه داد.

romangram.com | @romangram_com