#انتخاب_دوم_پارت_66

صاحب کتابخونه که يه پيرمرد فکستني بود خيلي منو دوست داشت.آتيش زير خاکسترن اين پير مردا...حتما توقع داشت زنشم شم عععععق
وچقدر اين نسيم مسخره ام ميکرد.ميگفت آخرم اين خوشکليت حروم ميشه ،شوهر نيست...هرپسري جرات نميکنه زن بگيره،بايد زن همين فکستني بشي.
داشتيم هر هر ميخنديديم ،دوتا دختر سربه هوا بوديم که يکي مون ميرفت تو تير چراغ برق يکي مون سکندري ميزدرو آسفالت صاف...بيخيال زمان و مکان فقط ميخنديديم و به قول خودمون هيزي پسراي مردمو ميکرديم...
چقدر قيافه هامون خنده دار ميشد وقتي ميخواستيم واسه پسرايي که ازکنارمون رد ميشن عشوه خرکي ميومديم...
همينطور خنده امون به راه بود که فريد جلوم سبز شد.بي توجه به نسيم رو به من گفت:صدات تا هفتا کوچه اونور ترم ميره...
نسيمم که کلا باديدنش گيرينپاچ بود.فريد اون سالا خيلي رو من غيرت داشت.دوستاي دوران بچگي...با هم بزرگ شديم.
منکه روحيه شروشيطوني داشتم هيچوقت با دختراي لوس که خاله بازي ميکردن حال نمي کردم همش با فريد ميگشتمو کل همسايه هارو عاصي ميکرديم.ازهمون سالا،رو من غيرت برادرانه پيداکرده بود.به خاطر من باشگاه ميرفتو کاراته هم همينطور...آخه محلمون علاف زياد داشت.اما خب کسي با وجور فريد سمتم نمي يومد.
تازگيا تو يه شرکت دولتي حسابداري ميکردوبا کمک باباش يه خونه تو مرکز شهر خريده بود.
باباش اينا فکر ميکردن منو دوست داره.آخه مامانش خيلي دلش ميخواست عروسش شم.اما فريد گفته بود براش حکم خواهرو دارم.مهسام دختر عموش بودوچند تا کوچه اون ورتر...اونم مثل من دوست داشت و هميشه 3 تايي آتيش ميسوزونديم.منتها مهسا که رفت مالزي براي ادامه تحصيل فريد بيشتر رومن تمرکزکردوهواي منو داشت.
-خنده است ديگه
اخمي کردو گفت:جمع کن خودتو...من دارم ميرم باشگاه.فکر کنم شب خونه ي ماييد
-به سلامتتتتتتتتتتتت
نگاهيم به نسيم انداخت که محوش شده بود.فريد چهارشونه بودو تقريبا قد بلند.چشماي قهوه اي تيره ي خوشکليم داشت.درکل قيافه اش خوب بود ومردونه.
سري هم براي نسيم تکون دادو رفت.
نسيم-اين همون فريد بود که ميگفتي؟
-اوهوم...چشاتو درويش کن نکبت مگه خودت خواهرمادر نداري؟
لبخندي زدو همينطور که از پشت فريدو نگاه ميکرد گفت:چه غيرتي
همون لحظه فريدم برگشت نگاهي به نسيم کرد.نسيمم خشک شد.

romangram.com | @romangram_com