#انتخاب_دوم_پارت_61

وحيد-رفتي اونجا ميتوني زياد بموني...هرچي کمتر تو اين خونه رفتو آمد کني راحتترم(شونه بالا انداخت وگفت)کلا بودنت اذيتم ميکنه...يه جورايي سلب آرامشه برام
با حرص نگاهش کردموگفتم:کاملا مشخصه...آخه من هر شب به زور ميام باهات...
وحيد-بلاخره جذابيتت بايد به يه دردي بخوره يا نه؟من به گردنت حق زياد دارم...اين کمترين کاريه که مي توني برام بکني
دستاشو از عقب روتخت ستون تنش کرد.دکمه هاي بازش بازتر شد
-معني حقم فهميديم...ميشه بگيد حقتون چيه که به گردنمه؟
پوزخندي زدو گفت:مثلا همينکه به مامانت نگفتم بيا دختر آويزونتو ببر...يا اينکه تو خونه ام ميخوري ميخوابي
دادزدم:ميخوري ميخوابي و خوب اومدي...بس کن...تو از حيوونام کثيفتري...متاسفم براي خودم
روشو گردوند اونورو گفت-البته ترجيح ميدم دوباره قبل رفتنت بازم طعمتو بچشم...دوستام راست ميگفتن خواستني هستي...حالا اگه ميخواي...
-بي غيرت
شونه بالا انداختو خنديد.نفس نفس ميزدم.هرچي دم دستم اومد پوشيدم.گوشي و سوييچمو برداشتم و سريع از خونه زدم بيرون.
مامان کمي رنگ پريده بود.بخاطر اين پادرد لعنتي کاراش براش سخت شده بود.
بي توجه به درداي خودم کمي خونه اشو مرتب کردم.
وحيد که گفته بود نيا...منم همينجا ميموندم شب ديگه
مامان وضو گرفتوبه سمت سجاده اش رفت،چهارزانوروبه روش تکيه به مبل دادم
-مامان
مامان-جان مامان
-چرافقط منو به دنيا آووردي؟ديگه دلت بچه نخواست؟
خنديدو گفت:چرا مادر...منتها خدا نخواست ديگه...همين تو براي هفت پشتم بس بودي...

romangram.com | @romangram_com