#انتخاب_دوم_پارت_58

درو بست،باز يه سيگار گرفت دستش ورفت کنار پنجره ايستاد
خونه پکيده بودومنم بي خواب...
حرف نميزد،مسخره است اگه بگم عاشق دعواهامونم؟منو وحيد غير از اين دعواهاي گاهو بي گاه چيزديگه ايم واسه ارتباط داشتيم؟
سيگار پشت سيگار
-لاي پنجره رو باز بذار خفه شدم
زير لب به درکي گفت و توجه نکرد.منم با حرص رفتم سمتشو لاي پنجره رو باز کردم وزير لب گفتم:زورش مياد
اومدم برم بازومو کشيدو غريد:دوروبرم نباش
-پس عمه جونت اينارومياد جمع ميکنه؟
هلم دادو برگشت سمت پنجره
با حرص گفتم:چيه باز هارشدي؟!
جوابي نداد.
ظرفارو جمع کردمورفتم تو اتاق.
يه ساعت نشد که اومد.منم خواب و بيدارغلطي زدم که بازومو کشيد.يا خداباز چش بود!
-چي ميخواااااي؟
نگاهشو تو صورتم چرخوندو گفت:تو آشپزخونه چي ميگفتين؟
-به توچه؟!
وحيد –جواب بده...همون يه نيم نگاهيم که بهم ميکرد بعد حرفاي تو...
-چراازخودش نميپرسي؟

romangram.com | @romangram_com