#انتخاب_دوم_پارت_56
حسام-هر روز که نه...(باصداي مثلا آرومتر ي گفت)يه روز در ميون
نيلو با جيغ گفت-برميگرديم خونه ديگه
حسامم بالحني مثلا ترسيده گفت:ببخشيد عزيزم
حميد -بخور که يه روز درميون شد هر روز
همه خنديدن.به نظر که غذاها خوب ميومدن.بي اختيار نگاهم به وحيد بود.
فريد تقريبا نيمي از حليم بادمجونو تو ظرفش ريختو گفت:من مي ميرم براي حليم بادمجوناي يلدا
-نوش جان
خلاصه همه خوردنو تعريف کردن الا وحيد که با اخم خورد.خوبه خورد و ضايع نکرد.اين يعني خوب بوده ديگه حتما.
تنها کمي برنجوگوشت و سالاد خوردم.غذاهاي خودم اشتهامو تحريک نمي کرد
بعد از اينکه ظرفاي کثيفو تو ماشين ظرف شويي چيدم با چايي به حال رفتم.به اصرار خودم کسي کمکم نکرد.واقعاحوصله جنجال هاي بي دليل وحيد وکه بگه چرا از مهمونا کار ميکشي رو نداشتم
همه چايي برداشتن جز وحيد...به درک نخور
روي مبل نشستم و روبه حميد گفتم:کاراي شرکت خوب پيش ميره؟
آخه حميد فقط نزديکم بودوديدم ساکته گفتم بحثي کنم باهاش
حميد-خوبه...يکم کارامون سنگينه...وحيد خيلي داره زحمت ميکشه...بيشتر بار رو دوش اونه
-منکه ازپريروز تازه ديدمش...
ابرو در هم کردو گفت:ديشب نيومد؟
-نه
رفت تو فکر.
romangram.com | @romangram_com