#انتخاب_دوم_پارت_48
بميرم من که سر عزيزترين کسمو کلاه ميذارم
کنارش نشستم يکم چايي خوردم...يکم از اينو اونو درو همسايي حرف زد،منم نشستم پاي حرفاش ،اين پير زن جز من کيو داشت؟من جز اون کيو داشتم؟
از اونجام دوباره رفتم کلي خريد کردم براي فرداشب
گوشي دست گرفتمو به همه اشون زنگ زدم.به فريدم زنگ زدم.نميخواستم نسيمو ناراحت کنم اما دست خودم نبود.
نميتونستم ببينم کسي اينقدر براي وحيد عزيزه...حالا ميخواد هرکسي باشه.
وحيدم شب به خونه نيومد.مثبتش اين بود که فکر ميکردم کاراي شرکت سنگينه و نيومده.
اما نميتونستم اين فرضو باور کنم.تا خود صبح غصه خوردم.
با چشماي پف کرده از خواب بيدار شدم.
وحيد اصلا برنگشت خونه...نکنه شب نمياد؟هه...يه درصد فکر کن نياد
ميخواستم از هميشه بهتر باشم...هيچوقت مهموني خونه ي من نمي گرفتيم.يعني وحيد موافقت نمي کرد.خيلي هنر ميکرد جمعو رستوران دعوت ميکرد.
نمي خواست غذاي منو بخوره يا ميخواست بازم تحقيرم کنه بگه زن من زن نيس
زنش؟حتي يه بارم اينجوري صدام نکرد...چرا،اون شب لعنتي صداکرد
اينقدر مشغله داشتم که کلا يادم رفته بود.بهتر بود يه چکاب برم...بااون وحشي بازياي وحيد حتما داغون شده بودم
گوشت گردن و ريختم توقابلمه و باکلي زعفرون ويه عالمه مخلفات ديگه گذاشتم بپزه
باقالي پلوشم که الان زود بود.سوپ قارچ هم بار گذاشتم...ميخواستم غذاهايي نباشه که اکثرا خونه ي نسيم ميخورد...ببينم مي فهميد .
حليم بادمجونم درست کردم.از مامان يادگرفته بودم.فريد عاشق حليم بادمجوناي من بود.
romangram.com | @romangram_com