#انتخاب_دوم_پارت_47

صدام از خواب دورگه شده بود.
زير لب گفت:جواب ندي که نمي شه
دراز کشيد.خوابم که پريده بود.
بي فکردستي توي موهام کشيدمو گفتم:ميخوام پس فردا شب بچه هارو دعوت کنم...
جوابي نداد.
-فردام ميرم يه سر گالري ،بعدم پيش مامانم
بازم حرفي نزد.حرصي گفتم:هنوز بعد 3 سال نفهميدم که برات مهم نيس چه گوري ميرمو چيکار ميکنم...بزار پاي عادتم که همش ميگم دارم چه غلطي ميکنم
پوزخندي زدوگفت:ميخواي صورتتو به رخ بقيه بکشي که داري ميگي بيان؟توکه هيچوقت مهموني نميدادي
-اگه نميخواستي کسي ببينه پس چرااينجوريش کردي؟نگران نباش...به قول خودت راه افتادم تو دروغگويي...آبروي نداشته اتو نميبرم
جوابي نداد.
-اگرم نخواستي بياي که بعييد ميدونم ،بمون تو همون شرکت جونت که از صبح ميري 2دستي ميچسبيش...من مهموني امو ميگيرم...نگران خرجشم نباش شوهرجان...خودم ميدم ...شما نگه دار پولاتو اون دنيا ايشاله لازمت ميشه
رومو کردم اونور وخوابيدم.
چه عادت بدي بود اين دعواها...خسته شده بودم
با کلي کرمو پنکک و کوفتوزهرمار تقريبا پوشوندم کبوديمو ،لبمم با يه رژقرمز حل مي شد.
به گالري رسيدم مهسا به محض ديدنم کلي غر زد.
کمي ام که دقت کرد گونه امو ديد کبود شده.منم گفتم ديروزتوخيابون خوردم زمين و اين حرفا.گرچند باورنکرد اما ديگه ام نپرسيد.مطمئنا از مهموني و دعواخبر داشت
قرار شد 5 روز ديگه نمايشگاه داشته باشيم از نقاشياي يه استاد معروف.حسابي سرمون شلوغ ميشد.مهسا کلي بهم لطف ميکرد ميذاشت اونجا نمايشگاه بذارم منم بايد جبران ميکردم ديگه
کلي خريد کردم و رفتم خونه ي مامان.خنگ بودم اگه فکر ميکردم مامان متوجه ي کبودي نميشه.اون پوست ضايع من کاردستم داد.منتها مامان مثل مهسا تيز نبودو جريان خوردن زمينو باور کرد.

romangram.com | @romangram_com