#انتخاب_دوم_پارت_40
يه داداش کوچيکتر از خودش داشتو مامان باباشم آدماي بدي نبودن.منتها مامانش خيلي بد اخلاق بود همش گير بود به نسيم...
خلاصه اينکه رفتيم کافيشاپ...منم با چند تا عشوه خرکي براي سامان(پسر صاحب کافيشاپ)سفارش دادمو اومدم نشستم
نيلو-واي يلي نميدوني...
-يلي عمته
نيلو-گوش کن...ديروز يه پسره اومد سر ميزمون.بهم شماره داد.از بچه هاي ساختمونه نقشه کشي ،عمران بود
-نچ نچ نچ...چه کلاهي رفت سرش
با مشت زد تو پهلومو گفت:گمشو بيشعور مگه من چمه؟
-چت نيس
نسيم ريز خنديدو با همون لهجه ي شيرين شماليش گفت:تي جان قربان...غصه نخور...هيچيت نيس خوب ميشي
فکر کردم ميخواد دلداريش بده.با اين حرف هر دو ها ها زديم زير خنده...منو نسيمم که ميخنديديم جمع کردنمون با برادراي زحمتکش شهرداري بود...همچين پخش ميشديم زمين و يه متر دهن باز ميکرديم مثل اسب آبي و هر هر ميخنديديم
خلاصه در حين خنديدن بوديم که صداي پسري بلند شد:هميشه به خنده خانوما
يه پسر با قد متوسط بود.موهاي سياه و چشماي ريز سياه.اما حسابي خوشتيپ.
حتما يکي باز اومده بهم شماره بده...خخخخ...اعتماد به نفسم تو حلقم...بسکه به خاطر تيپو قيافه ام پسر مي اومد سمتم اعتماد به سقف گرفته بودتم
-عرضي داشتين جناب؟
لبخند دختر کشي زدو رو به نسيمو نيلو سلام کرد.اينام که انگار ميشناسنش گرم برخورد کردن.
رو به نيلو گفت:شماخوبين نيلوفر خانوم؟
اوا نکنه همين پسره خله است بهش پيشنهاد داده؟آخه ما سه تا زرتي همه چيوبه هم ميگفتيم...
حتي تيپ فلان پسره تو فلان روز ...به قول نسيم آلو تو دهن هيچکدوممون خيس نمي خورد
romangram.com | @romangram_com