#انتخاب_دوم_پارت_39

واي طرحم.سريع خدافظي زير لب گفتمو دويدم سمت کلاس
دنبال رنگ بودم که قسمتي از طرحمو رنگ کنم
نسيم-چي شد؟ديدي رفت؟
-آره رفت
نسيم-خوبي تو؟
-هان؟
خنديدو رفت سمت بومش.به خودم که اومدم ديدم رنگ قهوه اي دستمه...خودشه
يه هفته تمام چشم چشم کردم تااون چشم قهوه اي و بازم ببينم.ولي انگار اصلا مادرش نزاييدش...
تمام نقاشيهام شده بود ترکيب رنگ قهوه اي...نسيمم غر ميزد ميگفت خودتو خفه کردي دختر.چيه اين رنگ آدم ياد پهن گاو ميفته و من چقدر براي اين حرفش جيغو دادکردم...
اينقدر رومخم رفت که گفتم يه پسره رو ديدم ويه دل نه صد دل عاشقش شدم...اما نيست که نيست.
شانس ندارم که...
اونم چقدر مسخره ام کرد.جديدا حوصله ي جمع هاي سه نفره امونم نداشتم و نسيم و نيلو بدون من ميرفتن پاتق...
تا اينکه صداي نيلو در اومدو منو کشون کشون برد پاتوقمون.
يه کافي شاپ دنج نزديک دانشگاه.منو نسيم يه وقتايي حتي کلاسمونم دو در ميکرديم که بيايم اينجا...
پسرِصاحب کافيشاپ يکي از بچه هاي کلاسمون بود خيليم از من خوشش ميومد.دخترام براش سر دست ميشکستن تو کلاس.منم بدم نميومد يه خاطرخواه داشته باشم براش ناز کنم...اينه که زرتي مي اومديم اينجا...تا به قول نيلو مفتي ام در آد.آخه ازمون پول نمي گرفت...بسکه با شعور بود.
توي ما سه تا وضع خانواده ي نيلو خيلي خوب بود اونم که خيلي خسيس بود از دستش آب نمي چکيد...نسيم اينام وضع مالي بدي نداشتن تقريبا هم سطح ما بودن.
منم که 5 سال پيش بابام فوت کرده بودواز حقوق بيمه باباميگذرونديم...
يه خونه ي کوچيک اما حياط دارو با صفا داشتيم که نسيم هلاکش بود...منم روزايي که کلاس نداشتم تو يه کتابخونه کار ميکردم.نسيمم با من تو اونجا کار ميکرد

romangram.com | @romangram_com