#انتخاب_دوم_پارت_4

به حياط که پا گذاشتم دادزدم:مامان...ماماني...مامي خوشکلم قند عسلت اومده کجايي؟
طولي نکشيد که تو چهارچوب در ورودي ايستاد.با اون چادر نمازسفيدِگُل گُلي اش کمتر از فرشته ها نبود
مامان-چه خبرته قند عسل؟همه همسايه ها فهميدن اومدي مادر
خنده ي سرخوشي کردم و پلاستيک هارو، روي پله گذاشتمو ازگردنش آويزون شدم،به قول خودش چلپه ي آبش کردمو گفتم:آخ قربونت برم فرشته،دلم برات تنگ شده بودا
با لبخند هميشگيش گفت:خدانکنه...از پريروز تا حالا ديگه؟توکه پريروز اينجا بودي
بي خيال خنديدمو گفتم:دير گذشت برام خب
نگاهي به موهام کردوگفت:اين چه رنگيه دختر؟توکه تازه رنگ کرده بودي؟زردم شد رنگ آخه؟
شالموکامل در آووردم کليپسمو کندم و چنگي توشون زدم
-زرد نه و بلوند نسکافه اي...همه ميگن بهم مياد که
مامان-ميادبهت،اما خب از اين رنگا نمي کردي تو
-واسه تنوعه ديگه...
مامان-بيا تو چايي دمه...وحيد چطوره مادر؟
نفسي کشيدم ،خودمم خبر نداشتم
-خوبه سلام داره،آخراي ساله يکم سرش شلوغه تو شرکت
مامان-سلامت باشه
چادرشو در آووردو به سمت آشپزخونه رفت.
منم کفشامو در آووردمو رفتم کنار پنجره رو به حياط
حياط نقلي اما پر درخت هاي ميوه،بوته هاي رز...يادش بخير،بابا عاشق گل رز بود،براي همين کل باغچه پر بوته هاي رز بود.

romangram.com | @romangram_com